خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

سخنی با پارسی ها ...

چرا زبان ما بجای اینکه پارسی باشد فارسی است ؟ زبان شناسی مردمی باژگونه ...
در زبان عربی چهار حرف « پ – گ – ژ – چ » وجود ندارد . آن ها به جای این ۴ حرف ، از واج های « ف – ک - ز – ج » بهره می گیرند و اما چون عرب ها نمی توانند « پ » را بر زبان رانند ، بنابر این ما ایرانی ها ، به « پیل » می گوئیم فیل ؛ به « پلپل » می گوئیم فلفل ؛ به « پهلویات بابا طاهر می گوئیم فهلویات بابا طاهر ؛ به « سپید رود » می گوئیم سفید رود ؛ به « سپاهان » می گوئیم اصفهان ؛ به « پردیس » می ‌گوئیم فردوس ؛ به « پلاتون » می گوئیم افلاطون ؛ به « تهماسپ » می گوئیم طهماسب ؛ به « پارس » می گوئیم فارس ؛ به « پساوند » می گوییم بساوند ؛ به « پارسی » می گوئیم فارسی ؛ به « پادافره » می گوئیم مجازات ، مکافات ، تعزیر ، جزا ، تنبیه ؛ به « پاداش » هم می گوئیم حقوق یا جایزه ...

چون عرب ها نمی توانند « گ » را بر زبان بیاورند ، بنابر این ما ایرانی ها به « گرگانی » می گوئیم جرجانی ؛ به « بزرگمهر » می گوئیم بوذرجمهر ؛ به « لشگری » می گوئیم لشکری ؛ به « گرچک » می گوئیم قرجک ؛ به « گاسپین » می گوئیم قزوین ؛ به « پاسارگاد » هم می گوئیم تخت سلیمان ‌نبی ...
چون عرب ها نمی توانند « چ » را بر زبان بیاورند ، ما ایرانی ها به « چمکران » می گوئیم جمکران ؛ به « چاچ رود » می گوئیم جاجرود ؛ به « چزاندن » می گوئیم جزاندن ...
چون عرب ها نمی توانند « ژ » را بیان کنند ، ما ایرانی ها به « دژ » می گوئیم دز ( سد دز ) ؛ به « کژ » می گوئیم کج ؛ به « مژ » می گوئیم مج ؛ به « کژ آئین » می گوئیم کج ‌آئین ؛ به « کژدُم » می گوئیم عقرب ؛ به « لاژورد » می گوئیم لاجورد ...
فردوسی فرماید :

به پیمان که در شهر هاماوران ... سپهبد دهد ساو و باژ گران

اما ما به « باژ » می گوئیم باج ...
فردوسی فرماید :

پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست ... همی رفت شیدا به کردار مست

اما ما به « اسپ » می گوئیم اسب و به « ژوپین » می گوئیم زوبین و چون در زبان پارسی واژه هائی مانند « چرکابه » ، « پس آب » ، « گنداب » نداریم ، نام این چیز ها را گذاشته ا‌یم فاضل آب ، و به آن مجتهد برجسته‌ی حوزه هم می گوئیم علامه ی فاضل ...

چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی ، به « ویرانه » می گوئیم خرابه ؛ به « ابریشم » می گوئیم حریر ؛ به « یاران » می گوئیم صحابه ؛ به « ناشتا و چاشت بامدادی » می گوئیم صبحانه یا سحری ؛ به « چاشت شامگاهی » می گوئیم عصرانه یا افطار ؛ به « خوراک و خورش » می گوئیم غذا و اغذیه و تغذیه و مغذی ؛ به « آرامگاه » می گوئیم مقبره ؛ به « گور » می گوئیم قبر ؛ به « برادر » می گوئیم اخوی ؛ به « پدر » می گوئیم ابوی و اکنون نمی دانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم ، باید از کجا آغاز کنیم ؟!
1. از دگرگون کردن زبان پارسی ؟
2. از سرنگون کردن حکومت ناپارسی ؟
3. از پالایش فرهنگی ؟
« هنر نزد ایرانیان است و بس ! » از جمله هنر سخن گفتن ! شاعر هم گفته است :

تا مرد سخن نگفته باشد ، عیب و هنرش نهفته باشد!

بنابر این ، چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژه ی « گرمابه » نداریم به آن می گوئیم حمام ؛ چون گل سرخ از شن زار ‌های سوزان عربستان سر زده به آن می گوئیم گل محمدی ؛ چون در پارسی واژه های « خجسته » ، « فرخ » و « شاد باش » نداریم به جای « زادروزت خجسته باد » می گوئیم تولدت مبارک ؛ به « خجسته » می گوئیم میمون ؛ اگر دانش و « فضل » بیشتری بکار بندیم می گوئیم تولدت میمون و مبارک ؛ چون نمی توانیم بگوئیم « دوستانه » می گوئیم با حسن نیت ؛ چون نمی توانیم بگوئیم « دشمنانه » می گوئیم خصمانه یا با سوء نیت ؛ چون نمی توانیم بگوئیم « امیدوارم » می گوئیم انشاءالله ؛ چون نمی توانیم بگوئیم « آفرین » می گوئیم بارک ‌الله ؛ چون نمی توانیم بگوئیم « به نام و یاری ایزد » می گوئیم ماشاءالله و چون نمی توانیم بگوئیم « نادار ها » ، « بی چیزان» ، « تنُک ‌‌مایه گان » می گوئیم مستضعفان ، فقرا ، مساکین ؛ به « خانه » می گوئیم مسکن ؛ به « داروی درد » می گوئیم مسکن ( و اگر در نوشته ای به چنین جمله ای برسیم : « در ایران ، مسکن خیلی گران است » نمی دانیم « دارو » گران است یا « خانه » ؟ ) ؛ به « آرامش » می گوئیم تسکین ، سکون ؛ به « شهر » هم می گوئیم مدینه تا « قافیه » تنگ نیاید ...
ما ایرانیان ، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم ، به جای « درازا » می گوئیم طول ؛ به جای « پهنا » می گوئیم عرض ؛ به « ژرفا » می گوئیم عمق ؛ به « بلندا » می گوئیم ارتفاع ؛ به « سرنوشت » می گوئیم تقدیر ؛ به « سرگذشت » می گوئیم تاریخ ؛ به « خانه » و « سرای » می گوئیم منزل و مأوا و مسکن ؛ به « ایرانیان کهن » می گوئیم « پارس » ؛ به عوعوی سگان هم می گوئیم « پارس » ؛ به « پارس ها » می گوئیم عجم ؛ به « عجم ( لال ) » می گوئیم گبر ؛ چون میهن ما خاور ندارد ، به « خاور » می گوئیم مشرق یا شرق ؛ به « باختر » می گوئیم مغرب و غرب و کمتر کسی می‌داند که شمال و جنوب و قطب در زبان پارسی چه بوده است ؛ چون « ت » در زبان پارسی کمیاب و بسیار گران بها است ( و گاهی هم کوپنی می‌‌شود ! ) « تهران » را می نویسیم طهران ؛ « استوره »را می نویسیم اسطوره ؛ « توس » را طوس ؛ « تهماسپ » را  طهماسب ؛ « تنبور » را می نویسیم طنبور ( شاید نوایش خوشتر گردد ! ) ؛ « همسر » و یا « زن » را می نویسیم ضعیفه ، عیال ، زوجه ، منزل ، مادر بچه ها یا بهتر از همه ی این ها آقامصطفی ؛ چون « قالی » را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند ( یا در تیسفون و به هنگام دستبرد یافتند ! ) آن را فرش می نامیم ؛ « آسمان » را عرش می نامیم و در این « عرش » به کار های  شگفت ‌آوری می پردازیم همچون طی الارض و شق القمر ( که هردو « ترکیب » از ناف زبان پارسی بیرون آمده‌اند ! )

استاد توس فرمود :

چو ایران نباشد تن من مباد ... بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

و هر کس نداند ، ما ایرانیان خوب می دانیم که نگهداشت یک کشور ، ملت ، فرهنگ و « هویت ملی » شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود . ما که مانند مصری ها نیستیم که چون زبانشان عربی شد ، امروزه جهان آن ها را از خانواده ی اعراب می دانند . البته ایرانی یا عرب بودن ، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایه‌ی برتری‌ است و نه مایه‌ سرافکندگی . زبان عربی هم یکی از زبان های نیرومند و کهن است . سربلندی مردمان و کشورها به میزان دانستگی ها ، بایستگی ها ، شایستگی ها و ارج نهادن آن ها به آزادی و « حقوق بشر » است . با این همه ، همان گونه که اگر یک اسد آبادی انگلیسی سخن بگوید ،  آمریکایی به شمار نمی آید ، اگر یک سوئدی هم ، لری سخن بگوید ، لُر به شمار نخواهد رفت . چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامه ی تاریخی دارد ، بیاید و کردی سخن بگوید ؟  و چرا ملت های عرب ، به پارسی سخن نمی گویند ؟ چرا ما ایرانیان باید نیمه عربی – نیمه پارسی سخن بگوئیم ؟ فردوسی ، سراینده‌ی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامه ی ملی اش را گم نکند و همچون مصری از خانواده ی اعراب به شمار نرود ، شاهنامه را به پارسی گوش نوازی سرود و فرمود :

پی افکندم از نظم کاخی بلند ... که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کرده ام از سخن چون بهشت ... از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زنده ام ... که تخم سخن من پراگنده ام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین ... پس از مرگ بر من کند آفرین

اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژه های دم دستم در « زبان شیرین پارسی » چشم پوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمی دانم بهره بگیرم و به جای « توان » و « توانائی » بگویم قدرت ؛ به جای « نیرو » و « نیرومندی » بگویم قوت ؛ به جای « پررنگی » بگویم غلظت ؛ به جای « سر شکستگی » بگویم ذلت ؛ به جای  « بیماری » بگویم علت ؛ به جای « اندک » و « کمبود » بگویم قلت ؛ به جای « شکوه » بگویم  عظمت ؛ به جای « خودرو » بگویم اتومبیل ؛ به جای « پیوست » بگویم ضمیمه ، اتاشه ؛ به جای « مردمی » و « مردم سالاری » هم بگویم دموکراتیک ؛

به باور من ، برای برخی از ایرانیان ، درست کردن بچه ، بسیار آسان تر است از پیدا کردن یک نام شایسته برای اوست ! بسیاری از دوستانم آنگاه که می خواهند برای نوزادانشان نامی خوش ‌آهنگ و شایسته بیابند از من می خواهند که یاری شان کنم ! به هر یک از آن ها می‌گویم : « جیک جیک تابستون که بود ، فکر زمستونت نبود ؟! » به هر روی ، چون ما ایرانیان نام هائی به زیبائی « بهرام » و « بهمن » و « بهداد » و ... نداریم ، اسم فرزندانمان را می گذاریم علی اکبر ، علی ‌اوسط ، علی اصغر ( یعنی علی بزرگه ، علی وسطی ، علی کوچیکه ! ) ؛ پسران بعدی را هم چنین نام می‌نهیم غلامعلی ، زینعلی ، کلبعلی ( سگِ علی : لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید ) محمد علی ، حسینعلی ، حسنعلی ، سبز علی ، گرگعلی ، شیر علی ، گدا علی و ... نام آب کوهستان های دماوند را هم می گذاریم آبعلی و چون در زبان پارسی نام هائی مانند « سهراب » ، « سیاوش » ، « داریوش » و ... نداریم نام فرزندانمان را می گذاریم اسکندر ، عمر ، چنگیز ، تیمور ، علی ... و چون نام های خوش آهنگی همچون « پوران » ، « دُردانه » ، « رازدانه » ، « گلبرگ » ، « بوته » ، « گندم » ، « آناهیتا » ، « ایراندخت » ، « مهرانه » ، « ژاله » ، « الیکا » ( نام ده و رودی کوچک در ایران )، « لِویس » ( نام گل شقایق به گویش اسد آبادی : از دامنه های زبان پهلوی ساسانی ) و ... نداریم ، نام دختران خود را می گذاریم زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...

دخترعمویم سُمیه

« درعنفوان جوانی ، چنان که افتد و دانی ! » از دختر عمویم سمیه پرسیدم : « سمیه یعنی چی ؟ » گفت : « نمی‌دونم بخدا ! » گفتم : « آدمی که معنی نام خودش را هم نداند به درد جرز دیوار می‌خورد ! » پاسخ داد : « اِوا ! اگه اینطوره خودت بگو ببینم میرزا آقا یعنی چی ؟! » گفتم : « چرا زود بر افروخته میشی ! » با بانگ بلند پاسخ داد : « برافروخته ، مرا فروخته چیه دیگه ؟! عصبانی شدم ! » ؛ رفتم از عمویم پرسیدم : « عموجان ! سمیه یعنی چی ؟ » گفت : « الله ‌اعلم ! »  پرسیدم : « اعلم یعنی چی ؟! » گفت : « یعنی ذغنبوط ! » پرسیدم : « ظقنبوت یعنی چی ؟ » پرخاش کنان گفت : « لا الله الی الله ! برو پی ‌کارت بخت النصر ! » دیگر ترسیدم بپرسم  « بخت النصر کی بود ؟! »

همکلاسی ام جواد

از همکلاسی ‌ام جواد پرسیدم : « جواد یعنی چی ؟ » گفت : « من از کجا بدانم ؟! » گفتم : « ازبابات بپرس » فردای آن روز از او پرسیدم : « بابات چی گفت ؟ » جواب داد « گفت فضولی موقوف  !» پرسیدم « موقوف یعنی چی ؟! » جواب دا د: « از کجا بدانم ؟ مگه من خدام ! »
دانای ( حکیم ) توس فرمود :

بسی رنج بردم در این سال سی ... عجم زنده کردم بدین پارسی

از آن جایی که ما ایرانیان مانند دانای توس ، مهر بی کرانی به میهن خود داریم به جای « رستم ‌زائی » می گوئیم سزارین ! رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید ، بنابراین پزشکان ، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند . چنین وضعی برای سزار ، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باختر زمین از آن پس به این گونه زایاندن و زایش می گویند سزارین . ایرانیان هم می توانند به جای واژه ی « سزارین » که در زبان پارسی روان شده ، بگویند : « رستم زائی » ؛ به « نوشابه » می گوئیم شربت ؛ به « کوبش » و « کوبه » می گوئیم ضربت ؛ به « خاک » می گوئیم تربت ؛ به « بازگشت » می گوئیم رجعت ؛ به « جایگاه » می گوئیم مرتبت ؛ به « هم آغوشی » می گوئیم مقاربت ؛ به « گفتاورد » می گوئیم نقل قول ؛ به « پراکندگی » می گوئیم تفرقه ؛ به « پراکنده » می گوئیم متفرق ؛ به « سرکوبگران » می گوئیم قوای انتظامی
؛ به « کاخ » می گوئیم قصر ؛ به « انوشیروان دادگر » می گوئیم انوشیروان عادل ...
باری چون حضرت آیت الله ... مجتهد عظیم ‌الشأن به « مرده » می‌گوید میت ، ما هم به مردگان می گوئیم اموات ؛ به « فرشته ی آدمکش » می گوئیم ملک الموت ؛ به « دریای آرام » می گوئیم بحر المیت و در « محضر حاج ‌آقا » آنقدر « تلمذ » می کنیم که زبان پارسی مان همچون ماشین
دودی دوره ی قاجار ، دود و دمی راه می‌اندازد به قرار زیر :
« به خاک سپردن » مدفون کردن ؛ « دست به آب رساندن » مدفوع کردن ؛ به جای « پایداری کردن » می گوئیم دفاع کردن ، تدافع ، دفع دشمن ، دفع بلغم و... ؛ به جای « جنگ » می گوئیم مدافعه ، مرافعه ، حرب ، محاربه ؛ به « خراسان » می گوئیم استان قدس رضوی ؛ به « چراغ گرما زا » می گوئیم علاءالدین یا والور ؛ به « کشاورز می گوئیم زارع  و به « کشاورزی » می گوئیم زراعت ...
اما نا امید نشویم ، این کار شدنی است ! تا سال ها پس از انقلاب مشروطیت ، به جای « دادگستری » می گفتیم عدلیه ؛ به جای « شهربانی » می گفتیم نظمیه ؛ به جای « شهرداری » و « راهداری » می گفتیم بلدیه ...

پ.ن اول : این مطلب رو توی بلاگ یکی از دوستانم دیدم و دیدم خیلی زیباست واستون اینجا هم گذاشتم ! به مناسبت 7 آبان زادروز کوروش کبیر ...

پ.ن دوم : من دیشب این متن رو بر اساس نوع نوشتن خودم ویرایش کردم اما باورتون نمی شه در آخر ناباوری نوشته هام پرید و ... اما فقط به عشق پارسی و ایرانی و آریائی ...

واسه خودمه ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من اومدم ...

باید بگم خدمتتون که ... دیروز که اومدم سر کار ، زنگ زدم به دانشگاه و پرسیدم این گواهی موقت رو باید چیکا کنم ؟ گفت برو مدرستون ببرش اونو اصلش رو تحویل بگیر بیار واسه ما . منم منتظر شدم تا بابا ماشین رو بیارن و منم برم به کارم برسم . هیچی ماشین اومد و منم رفتم مدرسه قدیمم و زیارت کردن معلم ها و ناظم و ... مدرسه و حال و احوال ، با تحویل کارت پایان خدمت ( دروغ گفتم خدمت نرفتم معافی ) ، و ضمیمه شدن با گواهی موقت با کلی امضاء و مشخصات از ما این گواهی رو دادن بهمون تا بریم ! سریع و زود سر و ته کردیم به سمت محل کار و ... ! این از گواهی پایان دوره ...

آمار و اطلاعات اداره کل رو دیروز با کلی زحمت و ... و ... تموم کردیم و جمعش کردیم و فرستادمش اداره کل ! اداره کل هم باید آمار رو 3 هر ماه بفسته سازمان مرکزی اما من متاسفانه به خاطر برخی مشکلات موجود و مشنگ بودن بعضی از دوستان و همکاران متاسفانه کمی دیر می شه ارسالش . اما این وسط برخی از دوستان مشکلات نرم افزاری داشته ( نه نرم افزار تحت پوشش من ) و آمار و اطلاعات را ارسال نمی کنند یا اینکه فایل ارسالیشون ایراد داشته و من نمی تونستم بخونم و اضافه کنم و به همین دلیل برگشت می دادیم خود شرکت تا دوباره اصلاح کنه . این شرکت بدبخت که نرم افزارش رو تهران داده و با سازمان مربوطه بحث و تبادل اطلاعات می کنه هیچ شرکتی نیست جز جوان سیر ایثار که هر سری آورد آمار و اطلاعاتش رو منِ بدبخت باید همشون رو اصلاح می کردم و بعدش اضافه و ... . امروزم رفتم شرکتشون و با مهندس مربوطه صحبت کردیم و در آخر به این نتیجه رسیدیم که من فایل خروجی شرکت رو بعلاوه فایل خروجی یکی از نرم افزار های شرکت های نرم افزار تحت پوشش خودم واسشون ارسال کنم و اونا مشکل رو بررسی و بعد به خود شرکت اطلاع بدن . این از این ...

شرکت ... ( اسمش رو شاید بعداً بهتون گفتم ) که مشکل فایل خروجی داشت و اداره کل گفته بود باید اول آمار بده تا بهش صورت وضعیت بدن ، مهندسش دیروز فک کنم اومد پیش من و منم به خاطر احترام به بچه های فناوری اطلاعات اداره کل بهش نرم افزار تبدیل فایل رو دادم و بهش راهنمائی کردم که چطوری باید فایل ها رو تبدیل کنه و ارسال کنه و حتی گفتم چطوری فایل و ساختارش رو درست کنه که شرکت خودش آمار و بگیره و خروجی درستش رو ارسال کنه اداره کل ! از قضا ایشون رفتن و بعد از چند دقیقه اومدن و یه فایل آوردن با 1 دونه رکورد و منم خوندم و ... دیدم خوند و اضافه شد به آمار اصلی ! آفرین بهش گفتم و خودش هم تشکر ویژه کرد و گفت به خاطر این تا تهران رفته و ... ! در کل ذوق مرگ شد مهندسه ! مسئول دفتر نظارت هم تماس گرفت و منم گفتم معرفیش کن صورت بگیره آمارش رو من امتحان کردم درسته ، می گیره می ره اداره کل ! جاتون خالی امروز از اداره کل باهام تماس گرفتم و گفتم چرا شرکت ... آمارش نیست ، گفتم به من چه مگه من باید بدم ، خودتون باید بخونینش آقای ر.س ! گفت آقای ا.ر اومده می گه تو ( من ، آئین ) آمار رو خوندی و فرستادی ! گفتم دوروغ میگه مرتیکه مهندسشون قرار بوده آمار و بگیره و بفرسته واسه شما و ... . حالا می دونین اصلا ماجرا چی بوده ؟ این مهندس قصه ی ما مث اینکه فقط تونسته یه رکورد درست کنه و وقتی آمار رو گرفته بازم بهم ریخته بوده و درست نبود و اشکال محتوائی داشته ( ها ها ها ها ) ! یعنی چی ؟ یعنی اینکه اینا باید بیان پیش خودم آمار رو بدم بهشون تا صورت بگیرن ، منم گفتم در ازای فلان مبلغ آمار می دم ... ( حال کنین درآمد زائی رو ! به من چه مهندسشون نمی تونه بگیره )

امروز ثبت نام داشتم دانشگاه و دیرتر اومدم سر کار ، صبحی بابا و داداشم و مامان رو رسوندم و رفتم دنبال کارام ! شانس ما هم امروز کلاس اخلاق حرفه ای بود و همکارم زود باید می رفت تا بونه کمی استراحت کنه و به کارش برسه و بره کلاس رو برگزار کنه . هیچی کارام رو توی دانشگاه و پست تموم کردم و برگشتم پایانه تا به کارام برسم ! از راه رفتم پیگیر خط تلفن یکی از شرکت ها شدم واسه اینکه اینترنتش رو وصل کنم و الان درست شده ! فقط مونده دفتر فروش شهرش تا اونم برم و درستش کنم و بهشون گفتم فردا !

امروز ع.ن اومده بود اینجا واسه دادن مبالغی که شرکت ها برای طرح بهش پرداخت کردن ! هر وقت میاد اینجا ... بیخیال . اومده و من فک کردم واسه صورت اومده ، SMS دادم به مسئول دفتر نظارت که حواسش باشه آقا اول شرکت ADSL و بعد صورت وضعیت . باور کنین با تمام وجود گفت ایشون گرون می گیرن و نمی شه پرداخت کرد و باید تخفیف بده ! ای خدا ، یعنی چی این حرفا ، 1 ساله پولش رو ندادین بعد می گین تخفیف هم بده ؟ به خدا نمی دونین چه آدمیه والا با من موافق بودین و متوجه می شدین ! همه جا بدهی داریم و آقا اصلاً به خیالشون نیست ! ای خدا نمی شه بیان این شرکت ها بزنن به این تا پولشون رو بهشون برگردونه ؟ یعنی می شه ؟ داره اینا رو عین مرغ دور خودشون می چرخونه و هی می پیچونتشون ...

الان در حال حاضر سر کارم و واستون نوشتم کامل فقط چون عکس نمی تونم بزارم باید برم خونه حتماً . از ساعت 18:30 اومدم پایانه ، اما نمی دونم تا کی باید اینجا باشم ! البته باید تا ساعتای 22 اینجا باشم اما شاید 21:30 رفتم ، نمی دونم ...

حرفی ندارم ...

سانس اول ( مقدمه ) : ببخشید این مدت کمی سر کار سرم شلوغ بود و من نمی تونستم درست و درمون در خدمتتون باشم و براتون بنویسم . اما امشب اومدم بازم طولانی بنویسم و بعدشم برم سراغ کار و زندگی و ... ( امشب مهمون هم داریم )

سانس دوم ( قبول شدم ) : یه چیزی بگم از خوشحای من بخندین ( هه هه ) ! توی پذیرش دانشگاه برای کاردانی تونستم با الویت معدل و ... وارد دانشگاه بشم ! من دقیقاً نتایج رو ساعت 12 شب 27 مهر دیدم و قرار بر این بود که فردا صبحش اعلام بشه ... . خب خدا رو 100000000 مرتبه شکر تونستم وارد دانشگاه بشم . روز 5 آبان ثبت نام دارم و اینطور که دوستم می گفت 10 آبان باید بریم سر کلاس بشینیم . خیلی خوشحالم اما کمی هم ترس دارم ، خب چون از دروس قدیم و ... هیچی یادم نیست ! من یادمه وقتی وارد کسب و کار و معاشرت با ملّت افتادم 4 سال پیش بود ، وقتی که دیپلمم رو گرفتم و کارای سربازی رو ( معاف شدن ) ، گواهینامه ، کسب و کار و ... رو انجام بدم واسه همین صبر کردم تا زمان مناسب برسه و بتونم خودم خرج خودم رو بدم که شکر ( با اینکه بابا گفتن بیا برو آزاد من می دم اما ... ) الان می تونم این کار رو بکنم اما خب باید به فکر پس انداز واسه بعد هم باشم ، بتونم یه 10 تومانی پس انداز کنم واسه روز مبادا ( دی دی دری دی دی ) . در کل و خدا رو شکر روز به روز دارم توی کار و زندگیم پیشرفت می کنم و از خدا می خوام مشکلی پیش نیاد تا بتونم به هدفی که دارم برسم ...

سانس سوم ( یادت بخیر بابا حاجی ) : بعضی وقتا از در خونه بابا حاجی رد می شیم و واقعاً نبودنش حس می شه اما باور نکردنیه ! حیف تقدیر روزگاره که یه روز همه باید برن ، چه اونی که ازش بدت میاد ، چه اونی که خیلی دوسش داری ! چی تسکین این غم می شه ؟ فقط و فقط بدی نکردن شما در حق کسی که دوسش دارین ! یادمه هیچوقت به بابا حاجی بدی نکردم و همیشه تا زمانی که کنارمون بودن نه بی احترامی کردم نه اینکه کوچیکترین ناراحتی واسشون به وجود آوردم . خدا بیارمزدتون بابا حاجی ، لااقل اگر ممکنه خوبی به کسی نکرده باشی ، همه حلالت کردن و ازت راضی بودن ، خدا خیلی دوست داره ! یادمه توی قرآن هم خدا گفته بود اول حق الناس بعد حق الله ! وقتی حق الناس رو ضایع نکردث مطمئن باش خدا از حق خودش می گذره ...

سانس چهارم ( دلم برای بعضیا تنگه ) : توی زندگی من افرادی هستن که ارزش دوست داشتن و محبت رو دارن ! انگشت شمارن اما خب واسم خیلی عزیزن ! دلم براشون تنگ شده ، یکی به یکیشون ! چند شب پیش یه SMS کلی فرستادم واسه همشون که بدونن هنوزم به یادشون هستم . آدم قدر نشناسی نیستم ، کسی بهم کوچیکترین محبتی کرده باشه خودم رو مدیونش می دونم ! توی این دنیای ما آدما یا به هم محبت نمی کنن یا اینکه اگه محبت کنن از روی قصد و نیّت خاصیه ! واقعاً محبت صادقانه توی این دنیای ما خیلی کم شده و می تونم بگم درصدش به 1% رسیده !فقط کسائی می تونن محبت صادقانه به کسی بکنن که قلبشون پر از خوبیه که بازم مث این آدما کم پیدا می شه ! کسی به کسی اعتماد نمی کنه ، خیلی کم پیش میاد بشه به کسی اعتماد کرد ، خیلی کم ...

سانس پنجم ( بدهی اینترنت ) : وای وای وای حساب کردم دیدم نزدیک به 200.000 تومان به شرکت شایان بدهی دارم که واقعاً واسه من مبلغ زیادیه اما بازم دم ف.ج گرم  هوامو داره ، با کمک هائی که بهش می کنم اونم در قبالش یه جورائی واسه من تخفیف و ... رد می کنه . دانلود نامحدود دارم و سرعت عالی ، در کل کیف می کنم ... . اما یه مشکلی که اینجا هست اینه که این شرکت های بد حساب ، بدهیشون رو به شایان تسویه نمی کنن و منم اینجا مورد شرمندگی قرار گرفتم . اما با کارشناس نظارت بحث کردیم قراره همه برای دریافت خدمات اول با شایان تسویه حساب کنن و بعد خدمات دریافت کنن ...

سانس ششم ( زانو درد ) : یه مدتی شده با اینکه مشکل زانوی راستم حل شده و دیگه مشکل قدیم رو نداره اما بعضی وقتا که دارم قدم بر می دارم یهو زانوم قفل می کنه و تا زانوم رو راست نکنم و کمی باهاش بازی نکنم راه نمی افته و نمی تونم قدم بردارم . بیچاره دم بریده هم اینطوری شده ، منم خیلی ناراحتشم ! بهم قول داده خوب نشده بره دکتر اما اگه نره خودم گازش می گیرم ...

سانس هفتم ( اتفاق نو ) : فردا یه اتفاق خاص داره می افته و من خیلی خوشحالم اما خب اگه می شد یکی دیگه هم باشه این اتفاق واسم بهترین اتفاق زندگیم می شد اما خب شانس با ما یار نیست اما به همینم راضی هستیم . ایشالله سری بعد ...

پ.ن : از همتون ممنونم که بهم سر می زنین . شاید دروس و دانشگاه باعث بشه نتونم خوب و درست آنلاین بشم چون به خودم قول دادم خوب بخونم و بتونم به هدفم برسم ...