خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

کجاست ؟!

با چشمان آهوئی اش ، خیره به لنز دوربین ؛ انگار نگاهش به من بود !

با همان لبان بسته ی زیبا که با من سخن می گفت !

با همان ظرافت دستانش ، گره خورده به هم !

همان قاب فلزی عینک ، بر صورتش ...

خودش بود ! همان کسی که می شناختم ؛ همان فرشته ی دوست داشتنی ...

پس کجاست ؟ همان که گفت هستم کنارت ؛ تو من را داری ؟!

پس کجاست ؟ همان که دستانمان را بر روی هم گذاشت و به زبان آورد : « چقدر بهم می آئیم » !

پس کجاست ؟ آرزوی آغوش گرم در شب های سرد و تاریک ؟!

پس کجاست ؟ آنکه کنجکاو بود بداند ، چه می گویم به دیگری ؟!

پس کجاست ؟ آنکه امید و آرزویم بود ؟!

پس کجاست ؟ آنکه شب و روز ، وقت و بی وقت ، آرامش و آسایش و همه چیزم را به نگاهش فروختم ؟!

پس کجاست ؟ آنکه با او زنده بودم و با رفتنش مرگم فرا رسید ؟!

پس کجاست ؟ آن همه دلتنگی که بیانش برایش سخت بود ؟!

پس کجاست ؟ من نمی بینمش ...

خسته ام خدایا ... خسته ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد