خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

انتظار تلخ ...

زیر بارون نفساتو دوس دارم ... عطر خوب تو رو بارون می گیره

با تو زندگیم چه رویائی می شه ... با تو این قلب یخی جون می گیره

دوس دارم تموم لحظه هامو با تو باشم ... دوس دارم که دست گرمتو بگیرم

دوس دارم تموم خاطراتم با تو باشه ... دوس دارم و انتظار تلخ تو بمیرم

دوس دارم فقط چشاتو وا کنی ... تا ببینی چقد دوست دارم

همه خوبیاتو باور می کنم ... نمی تونم بی تو طاقت بیارم

زیر بارون نفساتو دوس دارم ... عطر خوب تو رو بارون می گیره

با تو زندگیم چه رویائی می شه ... با تو این قلب یخی جون می گیره

دوس دارم تموم لحظه هامو با تو باشم ... دوس دارم که دست گرمتو بگیرم

دوس دارم تموم خاطراتم با تو باشه ... دوس دارم و انتظار تلخ تو بمیرم

یه حرفائی همیشه هست ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شاهزاده رویاها ...

واقعیتی به نام شاهزاده رویاها ...

داستان از کودکی و نونهالی شروع می شه ...

از قصه های مامان بزرگ و بابا بزرگ که برای ما رویا سازی می کرد و توی ذهن ما انسانی رو می ساخت به نام شاهزاده رویاها ...

ادامه مطلب ...

فرض کنین مَستَم ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

واسه این ...

نمی دونم به چه گونه ای از شما دوستای خوبم پوزش بخوام و بگم که من رو واسه اینکه توجم به خودنویس نبود ببخشید . چند تا دیدگاه گرفتم که بهم گفته بودن پوسته ی خودنویس نیست و گم شده ! اول باور نکردم چون دیدم از جائی که من بازش می کردم هنوز سر جاش بود و من می تونستم ببینم ولی دوستام نه ! هیچی چند روزی گذشت و وقتی آخرین دیدگاه رو گرفتم و از یه جای دیگه وصل شدم به خودنویس فهمیدم بلی ، انگار پوسته ی من از روی سرور آقای رحیمی ( مای تم ) پاک شده ! وقتی با ایشون تماس گرفتم و دیدم پاسخی نداشتم به گونه ی خیلی ناگهانی رفتم به ایمیلم و دیدم از آقای رحیمی برای من ایمیل اومده ! گفتم شاید آدرس جدید قالب رو برام نوشتن اما دیدم خیر این پیام متنش اینه که من باید برای پشتیبانی قالبم سالیانه 3000 توان به ایشون پرداخت کنم ! راستش من واسم اهمیت نداره این پولا ولی از اونجائی که هزینه ی زیادی رو اول واسه طراحی دادم و الان هم اینطوری گفتم بیخیال ! رفتم و یه قالب دیگه پیدا کردم و ویرایشش کردم و شد اینی که می بینین ! ولی هنوز کامل نشده و چیزای دیگه می خوام بزارم که اونم به زودی !

همینک داره اینجا بارون میاد ! بوی نمی که توی شرکتم پیچیده واسه اینکه درب ها رو باز گذاشتم منو واقعاً عاشق خودش کرد و یاد یه روزی از روز های پر خاطره ام افتادم که پرستو وقتی بارون شروع کرد به باریدن بهم زنگ زد و گفت : « فقط زنگ زدم بهت بگم بیرون رو نگاه کن ! ببین چه بارون خوشگلی میاد ! خیلی دوست دارم توی این هوا قدم بزنم » ... نمی دونستم قراره این روزا رو تنهائی خودم زیر بارون پا بزارم و اندیشه ام فقط اون باشه ...

امروز بعد از 4 سال زنگ زدم به یکی از دوستام به اسم « علی » ! دقیقاً 2 دقیقه بهش فرصت دادم من رو یادش بیاد اما ... ولی من هنوزم شمارشو توی گوشیم داشتم و زنگ زدم بهش ! بازم دم خودم گرم معرفت دارم ... برعکس خیلی از بی معرفتا ...

روز ها و روز ها سپری می شه و من از خودم چیز های تازه ایمی فهمم و به اینکه یه مترسک بیشتر بیشتر نیستم ، باز هم بیشتر پی می برم ... چقد بده خیلی بد که آدما ازم فراری ان حتی یه جونور هم پیدا نمی شه دوستم داشته باشه ... فقط من باید مراقب بقیه باشم ...