پرده اول ( همین الان ) : من الان سر کارم و توی این ساعت هائی که حسابی دلم گرفته و فقط و فقط به پرستوی عزیزم فکر می کنم و خیلی دلم براش تنگ شده ، دارم اضافه کاری می کنم . به سرم زد بیام و یه آپ هم این جمعه ای بکنم . روز های هته رو که یا درگیر کار هستم یا دانشگاه ( که دارم ترم هم کم کم به پایانه می رسه ) و پرستوی نازم . از همینجا به همگیتون درود می فرستم ...
پرده دوم ( یه مقدار خشن ) : فک کنم توی هفته گذشته بود ، یه دعوائی شد توی خونه که متاسفانه من نزدیک 6 سال می شه دیگه برخورد فیزیکی با کسی نمی کنم ، چون واقعاً حرکات درستی نیست . دعوا شد توی خونه سر یه مسئله ی خیلی کوچیک ولی گذشته روی هم شده ی اعصاب من و در آخر به مشت کوبیدن توی دیوار ، بیرون رفتن تا پاسی از شب و در آخر برگشتن از کمربندی گردی به خانه تموم شد . البته صدمات جانی هم دیدم ، چون وقتی مشت کوبیدم توی دیوار اینقدر اعصابم خورد بود و داغ بودم که متوجه نشدم دست چپم از 3 جا جر خورده و پاره شده بود و خونریزی داشت که حتی روی دیوار هم پخش شده بود و دست راست و دست چپ با هم به اندازه یه سیب بزرگ ورم و کبود شده بود . سال پیش رفته بودم واسه اینطور موقعیت ها کیسه بکس بخرم اما نشد و این بلا سرم اومد . پرستو وقتی ماجرا رو فهمید خیلی دعوام کرد و ازم قول گرفت که اگه یه بار دیگه اینطور بلائی سر خودم در بیارم دیگه باهام حرف نزنه و تا مدت نا معلوم قهر کنه . بنده هم چون اینطور عذاب ( حرف نزدن پرستو ) رو نمی تونم تحمل کنم به شاهزاده ی رویاهام قول دادم که دیگه به خودم صدمه وارد نکنم ...
پرده سوم ( خواهرکوچیکم مبینا ) : نمی دونین خدایا چه شیطون شده ، دیگه داره صاف روی پاهاش وایمیسته و کم کم داره به راه رفتن می رسه . خیلی به سپاس خدا داره زود رشد می کنه و خیلی هم شیطون شده . دیگه گاز گرفتن ( بدون دندون ) و چنگ زدن هم عادت کردیم ، سر صورت همگیمون و مخصوصاً پدر بزرگوار چنگ خورده ی انگشتای فینگیلی مبینا خانوم قرار هستش . وای که نمی دونین چقدر دوستش دارم . راستی این رو واستون نفتم ؛ یه روز زنگ زدم پرستو و داشتم باهاش صحبت می کردم متوجه شدم مبینا بیدار شده و داره با خودش جیغ جیغ می کنه . گفتم پرستو صبر کن مبینا رو بیارم باهاش صحبت کن . رفتم مبینا رو بغل کردم و آوردمش توی اتاقم و گوشی رو گرفتم جلوی گوششگفتم با خانوم داداشیت صحبت کن . اما بچه ی تخس ، مگه یه جیغ کوچیک کشید ! پرستو داشت از حرف های من پشت تلفن ریسه می رفت ، این فینگیلی از همین الان خواهر شوهر بازیش شروع شده بود . هیچی در کل نیومد دل خانوم ما رو خوش کنه که یه جیغ کوچولو هم که شده واسش بزنه ... ( لازم به گفتنه که پرستو هنوز از نزدیک مبینا رو نتونسته ببینه - خودمو به زور می تونه ببینه دیگه مبینا اضافه نشه لطفاً )
پرده چهارم ( یه کمی اعتراف ) : این روز ها سخت مشغولم . به سه موضوع همیشه فکر می کنم ؛ اولین موضوع پرستو ، دومین موضوع کار و پس اندازم و سومین موضوع دانشگاه . به کارم که خوب می رسم ، در مورد درسم که باید بگم که خدا رو شکر راضی هستم ولی باید برای این آخر ترمی بیشتر بهش توجه کنم و کمی مطالعه رو بیشتر کنم و نوشته های درسی رو که کم دارم از دوستان همکلاسی بگیرم . اما موضوعی که خیلی از همه این ها واسم مهمتره پرستوئه که سخت فکرم مشغولشه ! دلم خیلی واسش تنگ می شه و دوست دارم این روز های دوری و تنهائی زودتر تمام بشه ! به امید اون روز ... واسه منم بین آرزو هاتون آرزو کنین دوستای من ...
پرستو نوشت : ایمانت رو به دوست داشتن من کامل کن ؛ این بهترین راهه واسه اینکه دلت هیچوقت نترسه ...
پ.ن : خب تونستم نیم ساعت این نوشته ها رو بنویسم ، بقیش رو چیکار کنم ؟!