خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

رد پای نود و یکی ...

چی باید بگم ؟ از کی بگم یا از چی بگم ؟ بذارین نخست از هر چیزی باید بهتون سال جدید رو خجسته باد بگم و بعد هم اینکه باید به شما بگم که 13 بدر خوش گذشت ؟! خوب تونستین خوش بگذرونین توی محیط سالم ؟ امیدوارم به همه ی شما دوستای خوبم خوش گذشته باشه !

این سال نو زهر مار ترین سال نوئی بود که داشتم ؛ با اینکه اتفاق های خوبی هم واسم افتاد و تونستم خیلی از افراد رو از درون بشناسم ! این خیلی مهم و سرنوشت سازه که بدونی چه کسی دوستته و چه کسی دشمنت !

آره من تونستم بین خیلی از آدما دوست و دشمنم رو بشناسم ! اما این شناخت با یک هفته روان داغون و بدون آرامش همراه بود ! اینگونه که نمی تونستم حتی توی ذهن خودم بگنجونم که من چه کاری رو باید یا نباید انجام می دادم که اینطوری نشه !

وقتی بری از ته دلت ، به کسی که داره ازدواج می کنه تبریک بگی و بعد از مدت ها بفهمی که این حرفت به تمسخر گرفته شده و دارن عین میمون ها ادا و مسخره بازی در میارن و تو رو به تمسخر گرفتن ! به دیدگاه شما ، من باید چه اندیشه و چه رفتاری رو انجام بدم ؟!

یا اینکه وقتی می دونی یه کسی کار اشتباهی رو انجام داده و دیدگاه تو رو می خوان ! وقتی دیدگاهت رو ارائه می دی بعد تو رو به تمسخر می گیرن به خاطر حرفت ! کسائی که حتی باورش رو هم نمی کنی اینطوری پشت سرت رفتار کنن !

دوست ندارم پشت سرم صحبت کنن و اگر حرفی باشه بیان و جلوی خودم بگم ! مگر اینکه بدونن حرفشون اهمیت و ارزشی نداره و تهی از هر ارزشی در مقابله دیگران و فقط برای خنده است ! اما من اینقدر خنده دارم و حرف هام و کار هام طنز گونه است ؟! واقعاً نمی دونستم وقتی کاری رو از ته دل انجام می دم اینقدر شوخ و شاده که باعث می شه دیگران شاد باشن و مث برنامه خنده بازار به تمسخر گرفته بشه رفتارم !

من آدم عالی نیستم ! اما تونستم اونی که هستم و می تونم باشم رو به همه نشون بدم ! من آدم خیلی خیلی خوبی نیستم ! اما اینقدر شعور و درک دارم که باید تا می تونم خوب رفتار کنم ! من راستگوترین فرد این دنیا نیستم ! اما می دونم با دروغ گفتن جای اینکه چیزی رو درست کنم ، همه چیز رو ویران می کنم ! آدم قابل اطمینانی نیستم ! اما از اعتماد کسی سوء استفاده نمی کنم ! این رو انگشت شمار به خوبی خوب می دونن !

چه دنیای عجیبی برای همه شده به خدا ! من نمی دونم باید چطور رفتار کنم و چه کنم ! چرا اینطوری شده ؟ چرا همه چیز واقعاً اونی نیست که من می خوام و انتظار دارم اتفاق بی افته ؟! دقیقاً همه چیز برعکس اونی می شه که من می خوام اتفاق بی افته ! نمی دونم یا خدا باهام لج کرده یا من اینقدر احمق به نظر میام که هر کسی که دوست داره میاد و از حماقت و شعور نداشته ام استفاده می کنه ! به به ، تبریک می گم که می تونین یه آدم رو اینقدر احمق ببینید ! اما اشتباه شما همینجاست ! شما زرنگ نیستین ! اینو مطمئن باشین !

قرار بود یک ماه بیشتر ادامه نداشته باشه اما چرا هنوزم همونطوریه ؟! یه چیزی هست که هنوزم ازش سر در نیاوردم ! یه چیزی داره می شه فقط امیدوارم که باز هم قرار نباشه این وسط باز من بازیچه دست این زمان و گیتی بشم ! دوست ندارم اینقدر من رو به بازی بگیرن !

چقدر دلم برای خودم تنگ شده ! منی که واقعاً نه به کار کسی کار داشتم ، نه برای کسی دردسر درست می کردم ، نه کسی بود که باهام بازی کنه ، نه مورد تمسخر کسی بودم ( البته شک دارم ) نه اینکه هر چیز دیگری که بخواد اتفاق بی افته !

تا همین الان که روز 14 فروردین سال 91 من ، آئین هنوز هم نتونستم با خودم کنار بیام ! اینقدر بیچاره شدم که به خیلی چیزا پناه بردم اما پناهم به بی پناهی تبدیل شد ! پناهم شده بود کارم ! دنبال کارام رو می گرفتم اما یه دفعه همه چیز به هم گره خورد و نونستم گره اش رو به این زودی باز کنم ! چقدر بده نه ؟! از خودم حالم بهم می خوره ! دلم واسه خودم تنگ شده ! اون آئین که بوسه به دست های گیتی و زندگی خودش می زد اما از دست رفت ! اون آئین که تشنه صدا و مهربونی بود اما بی مهری دید ! من کی ام ؟! هنوزم همون آئینم ؟! این کیه که جلد من شده ؟! قیافه اش خیلی آشناست اما من نمی شناسمش ! توی آینه که خودم رو نگاه می کنم یه چهره ی آشنا به چشمام می خوره اما وای خدای من این چرا اینقدر نا آشنا شده ؟ چرا با اینکه آشناست اما توی آینه کسی دیگه ای رو می بینم ؟! دلم واسه خودم تنگ شده ! دوست داشتم این سال جدید به دیدار خودم هم برم ! اما من این انسان رو نمی شناسم ! این کیه ؟! آئین کجاست ؟! آئیـــــــن ؟! کجائی ؟! تو رو به پروردگارت سوگند خودت بیا ! کجائـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ؟! این انسان کیه ؟!

1 ... 2 ... 3 ... 4 ... 5 ... 6 ... 7 ... 8 ... 9 ... 10 ... 11 ... 12 ... 13 ... ... ... ... ... ... ... شمارش شروع شد ! برای چی ؟ این شمارش برای چیه ؟! از سال 1367 ، توی گرمای عجیب شهر توی تابستون ، توی 26 شهریور این شمارش شروع شد ! اما پایان این شمارش کجاست ؟ تا کیه ؟! پایانش کجاست ؟ چه شماره ایه ؟! کاش می دونستم قراره تا کی این شمارش ادامه پیدا کنه ! اما این شماره ها رو کی می شماره ؟! می تونم حواسش رو پرت کنم و شمارشش رو فراموش کنه ؟ شاید تموم بشه ؟ شاید یادش بره کجا بوده و از اول بشماره ؟! کی داره می شماره ؟! من می خوام بشناسمش ! شاید یه چند تا حرف راست و از ته دل بهش بزنم اونم بخواد مسخره ام کنه و شمارش یادش بره ؟! می شه ؟! فک کنم بشه ! شما می شناسین به من بگین این کیه ؟! بگین شاید بتونم بهش فراموشی بدم و با به تمسخر گرفتم شمارش رو فراموش کنه ...

پاهام درد گرفته ! پای چپم خواب رفته ! پای چپم رو خم کردم و گذاشتم روی پای راستم و لپ تاپ روی پامه ! کمی سنگینه اما دارم تحمل می کنم که بنویسم ! راستش اینترنتم قطع شده و امروز روز چهارمه که اینترنت ندارم ! دلم واسه اینکه ببینم کسی دلش واسم تنگ شده ، تنگ شده ! کاش هنوزم دلش واسم تنگ می شد و من آرامش وجود داشتم و واسش آرامش بودم !  اما حیف ؛ تموم شد ... من هم نمی دونم چه کنم ...

دیدی دیدینگ دیدی دیدینگ دیدی دیدینگ ... فک نکنین خل شدم ! صدای آهنگ همراهم اینطوری شروع می شه ! خیلی خوشحال می شم وقتی زنگ بخوره ! اما خیلی وقته دیگه کسی من رو واسه خودم نمی خواد و بهم زنگ نمی زنه ! یا کار داره ، یا اذیتم می کنه یا هر چیز دیگه ای اما ... دلم واسه اون قدیما تنگ شده ... خیلی تنگ شده ... دیرینگ و دیرینگ صداش در می اومد و من خوشحال می شدم ...

راستی بهتون گفتم سپاسگزارم ؟! نگفتم ؟! باشه بعداً می گم ...

چی شد ؟! من که رفته بودم حالم خوب بشه ؟! چرا بدتر شدم پس ؟! چیزی شده ؟! نمی دونم اما باید از فردا کارام رو درست کنم ! یعنی از امروز تصمیم گرفتم زندگیم رو درست کنم و توی دستای خودم بگیرم ! نه با کسی گفتگو کنم که باز هم حرف های من رو به تمسخر بگیره نه به کسی ابراز محبت کنم که سیر محبت از دیگران باشه ، نه کسی باشم که احمق جلوه کنه ! من کی ام ؟ شما هنوز هم من رو نشناختین نه ؟! می دونم ! هیچ کسی من رو درست عین خودم رو نمی شناسه ! من می دونم کی ام ...

یک مقدار افزون نوشت باید به این نوشته ها اضافه کنم ! نمی دونم باید از چه چیزی حرف بزنم ؛ باور کنین هنوز هم سر در گم و گمراه ! باید توی این دنیا دنبال چه چیزی باشم ؟! همین که کار کنم و وقت بگذرونم و ... و ... و ... و ...؟! کاش ما ها هم می دونستین باید چه کنین و به چی برسین ! خوشحالم و مسرور چون دارم کارائی رو انجام می دم که می دونم خیلی کمکم خواهد کرد که دنبال اون چیز هائی بودم ، به اون ها برسم ! آری می رسم و دیگه هیچ چیز دیگه ای نمونده ، نمی مونه ! اما چه سود ؟! به چی می رسیم ؟ یکی میاد می خوره و می ره ! دروغ می گم یا فکرم اشتباهه ؟ ببینین و متوجه بشین ! بذارین به موقعیت من برسین تا بفهمید که حرف هام دروغه یا نه ! باید ببینین و بفهمین ! اونی که مال خودتونه رو باید بدست بیارین و ببینین چطوری دارین از دست می دین ! بیخیال هر چقدر حرف بزنم باز هم نمی شه گفت چی دارم می گم ! باید داشت ، دید ...

از دست تو دلگیرم ... آرامش نمی گیرم

با یاد تو هر شب ... من با خودم درگیرم

هوم ؟ این دو بیت ؟ مال ترانه من و تو شهرام شکوهی هست که خیلی گل کرد و من واقعاً دوست داشتم ! آخرین باری هم بود که داشتم توی اوج راحتی و خوشحالی گوش می کردم ... گذشت ! چه زود ... آفرین ...

دلم خیلی پر تر از این حرف هاست اما اینجا جاش نیست ... نمی شه همه چیز رو گفت و یه جا نوشت ! بعضی حرف ها باید رو دل بمونه ! آدم غم باد بگیره و اینقدر توی خودش بریزه و بریزه و بریزه تا یه روز از فورانش مث سنکپ دیگه چشم هاش تکون نخوره و به یه طرف خیره بشه ! و یکی با انگشت هاش بیاد و پلک های باز مونده ی چشم رو ببنده و صدای لا الا اله الله ، دوری از روی زمین ، با یه لباس سفید ... باید به اینجا رسید تا همه چیز تموم بشه و دیگه غمی نباشه ! باید به اینجا رسید ...

اینا واقعیت و راستی زندگیه ! خیلیا می گن زندگی دو روزه ! اما اشتباه شما همینه ! زندگی سه روزه ! دیروز ، امروز ، فردا ! همه به فردا نگاه کردن ، امروز و ندیدن و حسرت دیروز رو خوردن ! اشتباه همینجاست ! فردا نیست ، نیومده و دیروز دیگه گذشت و بدست نمیاد ! پس امروز رو اصلاً رها نکن ... امروز رو رها نکن ! اما تو رها کردی ، بدون هیچ دلیلی و فقط چون دیدی چیزائی ، یعنی همه چیز اون طوری نبود که تو دوست داشتی ! اشتباه تو همین بود ! همین ...