خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

آغاز بُعد جدید ...

پرده نخست ( آغاز ؟ ) : با تمام اندیشه ها ، دلتنگی ها ، اندوه ها ... ولی دارم اغازی دوباره رو امتحان می کنم . روزگار دشواری رو دارم پشت سر می ذارم و باهاش می جنگم . این گزینه ها که از من دور نمی شه ولی می تونم از بیرون خودم رو خوب نشون بدم . اینم بد نیست . اندیشه شما چیه ؟!

پرده دوم ( خوب یا بد ؟! ) : قراره خودنویس رو یه چیز دیگه بذارم ! هم نشونی ، هم اسم و همه چیزشو ! ولی می خواد چی بشه و به کجا بره و این چیزا ، واقعاً نمی دونم ! نرخ این روزای دامنه ها هم که سر به فلک می زنه ! اما خوبه سالیانست . خودنویس که تغییر کنه کسی پیدام نمی کنه . سر جاش هست ولی نه اینگونه که بتونین بشناسینش . شاید اومدم پیشتون ... از کجا پیدا ؟!

پرده سوم ( مبینا ) : نمی دونین چه شیطونی شده ، فداش بشم ! یه دونه دندون اون جلوی جلوی دهنش درآورده با همون نمی دونین چیکارا می کنه ! یه مدت 2 هفته ای بیمار شده بود . خیلی دشوار تونست دوباره خودشو سر پا بگیره و بشه همون وروجکی که بوده . این روز ها هم دل خوش کردم به مبینا ، با اینکه واسه من همش خاطره است وقتی نگاهش می کنم . آزارش که می دما ، ولی خب خیلی مراقبشم ! من رو که می بینه ، سریع می گه « نِی نِی » یعنی آهنگ بذار برقصم ! وروجک از همین الان دیگه تو فاز رقص و آوازه ... خدا چند سال دیگه رو ...

پرده چهارم ( دانش آموز دارم ) : اندکی هست که یه شاگرد دارم ( خنده از نوع دندون بین ) ! بچه ی خوبیه فقط خیلی بازیگوشه ! هر چی می گما ، می ره کار خودشو می کنه ! هنوز تازه با افزونه های بیشتر از گونه ی خودش . در کل بچه ی دوست داشتنی و با حالیه . مث خودمه ...

پرده پنجم ( این چند ماه ) : واسم بد نگذشت اما خوب هم نگذشت ! درست همانند روز های گذشته ، بدون هیچ اتفاق خاصی روز ها رو سپری کردم . شرکتم که کمی مشکل پیدا کرده . دیروز رفتم و کارت های ویزیت رو دادم برای چاپ . روز گذشته اش هم سر برگ های آرم دار شرکت رو دادم برای چاپ ولی با اون همه مشکل در رنگ بندی ! امروز هم باید برم چاپخونه ، بالای سر پسر دائیم که مسئول چاپ سربرگ های منه بایستم و ببینم اولین طرح با رنگی که من دادم ، چی از آب در میاد تا تائید کنم یا رنگ دیگه ای رو جایگزینش کنم . امیدوارم نیاز به رنگ دیگه ای نباشه ! این رنگ بهم حس مرگ درونم رو می ده ...

پرده ششم ( روز ها ) : توی این دفتر هم خبری جز گرما ، خستگی تا دم دمای گرمای شدید خورشید و ... چیزی واسه من نداره . ولی خب همین که کمک خرج منه و درآمد واسم داره خوبه . ولی می ترسم از روزی که بخوام دیگه خودمو بزنم به کوچه علی چپ و همه چیز رو ول کنم و این ها رو هم بیچاره و بدبخت ! می شه ها ولی باید با اندیشه درست این کار رو بکنم ! سر بزنگاه ...
پرده هفتم ( تنبلی ) : قبل از سال رفتم یه کاری رو انجام بدم توی یه اداره ای ؛ توی یکی از شهرستان های استانمون ! 3 بار رفتم اونجا اینا نفهمیدن چی شد ، چی کرد ، چه رویدادی اتفاق افتاد ! هنوز مسئول پشتیبانی اداره نمی دونست کار من چی بوده و باید چیکار می کردم ! رئیسشون هم که از همه ی کارمندا خنگ تر و ... . اما خب اولین کار اداری ولی نیمه کاری من بود ! بد نبود و می شه گفت آزمایش خوبی بود . تنبلی هم که نوشتم واسه این بود که این اتفاق ها اینگونه افتاد : بار اول 4 روز ، بار دوم 1 روز و بار سوم 1 روز ! البته در میان 5 ماه رُخ داد ...
پرده هشتم ( پایان خودکامگی ) : می دونین پایان هر کسی که خودکامه ، خودخواه ، دنبال هر چیزی جز راستی و درستیه چه بلائی میاد ؟! هیچ چیز جز تنهائی و بی کسی . اون وقت دیدنیه . خدا کنه من از این دسته افراد نباشم که دیدگاهام پیامدی جز اندوه و نگرانی و خشم دیگران رو به همراه داشته باشه ! واسه همینه با اینکه شاید ریشه و بنیاد من بد باشه ولی تا تونستم خوبی کردم که نکنه من تنها بمونم بدون هیچ دوست و ... دیگری ... ( پایان کار ترسا ) ... چند روز پیش داشتم با شاگردم سر همین گفتگو می کردیم ...
پرده نهم ( راستیتش ) : خسته شدم ... دوست ندارم اندیشه ام به کار گرفته بشه ولی اینگونه دارم زندگی می کنم . به قول « آتا » این روز های اجباری ...
پرده پایانی ( ... ) : بدرود ...
پ.ن : اگه یه روزی دیدن دیگه خودنویس نیست شگفت زده نشین ! ولی من همینی که هستم می مونم برای همیشه ... آئین ...

چقدر سخت می گذره ...

درود بر همگی دوستای عزیزم ...
این یه پست معمولی نیست و 300 پست من در خودنویس می شه ! و این پست رو اختصاص دادم به ...
نمی دونم چی  باید بخونم ... اشکام پائین میاد رو گونم
شاید سرنوشت ما همین بود ... بی تو من تنها بمونم
یه نگاه گرم و عاشقانه ... من و تو تو اون هوای برفی
گذر ثانیه های آخر ... یه سکوت نه صحبتی نه حرفی
دلم گرفته
بازم یاد روزای گذشته دارم می افتم
دوست دارم هائی که من به تو می گفتم
دلم گرفته
دیگه نمی تونم من اینجا آروم بشینم
توئی برام عزیز ترینم
صدای عقره های ساعت ... می گه فرصتی باقی نمونده
شاید بار آخره تو رو می بینم ... کسی سرنوشتشو نخونده
وقتی که گفتی خدانگهدار ... تو رو با یه لبخند جا گذاشتم
اما تو نبودی تا ببینی ... غیر گریه چیزی نداشتم
دلم گرفته
بازم یاد روزای گذشته دارم می افتم
دوست دارم هائی که من به تو می گفتم
دلم گرفته
دیگه نمی تونم من اینجا آروم بشینم
توئی برام عزیز ترینم
دلم گرفته ... دلم گرفته ...
پ.ن نخست : وای که قدر سخت شده اوضاع ... کاش کاش کاش ... طور دیگه ای بود ...
پ.ن دوم : خستگی های من چقدر زیاد شده ... یه آرامش می خوام ... اما کی ؟ چی ؟! کوش ؟ کجاست ؟ و باز هم ... کاش کاش کاش ... طور دیگه ای بود ...
لحظه ها پر شده از دوست داشتن تو ... واسه من قشنگه عشق و خواستن تو
می شه با تو همنفس ستاره باشم ... با تو همسفر تا مرز قصه ها شم
بی تو این گلایه ها چه بی شماره ... شب و روز برای من فرقی نداره
زندگی رو با تو عشق  تو می خوام ... تو نباشی بی تو من همیشه تنهام
تمام قصه هامو از تو دارم ... بهترین خاطره هامو از تو دارم
تو این شبای خالی از ستاره ... آخرین ترانه هامو از تو دارم
سایه شو رو سر این همیشه عاشق ... بی توو خالیه تمام این دقایق
من به جز خاطره هام چیزی ندارم ... بی تو هر لحظه همیشه بی قرارم
بی تو این گلایه ها چه بی شماره ... شب و روز برای من فرقی نداره
زندگی رو با تو عشق  تو می خوام ... تو نباشی بی تو من همیشه تنهام
تمام قصه هامو از تو دارم ... بهترین خاطره هامو از تو دارم
تو این شبای خالی از ستاره ... آخرین ترانه هامو از تو دارم
پ.ن سوم : زندگی من در چه مرحله ایه ؟! ... کاش کاش کاش ... طور دیگه ای بود ...
ساعت 9 یه خیابون من تنها ... یه عالم فکر نم بارون چند تا رویا
آدما تصویر کوتاه تو خیابون ... یخ زده خاطره ها تو نگاشون
تو پیاده رو انگار تو رو می بینم ... چقدر شکل توئه بزار ببینم
رد شدی یا که هنوز همونجا هستی ... منو میبینی یا باز چشماتو بستی
زیر پامون ، خش خش برگای زرد ... مثل دوستیمون هوا خیلی سرد
« اما چه خوب بود »
یک کافی شاپ ، قهوه و تلخی حرفات ... چشماتو بغض منو سردی دستات
« اما چه خوب بود »
« اما چه خوب بود »
دلم یه جوری شد همون نگاه بود ... خاطرات ما دو تا همین جاها بود
انگاری چند سال پیش ، همین روزا بود ... فک کنم اون آخرین خاطره ها بود
خیلی دیره وقت فکر کردن ندارم ... نمیدونم چراباز یادم میارم
دوست دارم فکر نکنم اما نمیشه ... اون نگات دیگه ازم جدا نمیشه
زیر پامون ، خش خش برگای زرد ... مثل دوستیمون هوا خیلی سرد
« اما چه خوب بود »
یک کافی شاپ ، قهوه و تلخی حرفات ... چشماتو بغض منو سردی دستات
« اما چه خوب بود »
پ.ن پایان : هیچوقت جای من نباشین ...