این پست یه پست اختصاصی واسه خودمه ! می خواین بخونین ، نمی خواین نخونین زیاد به اینش کار ندارم !
دیشب خیلی چیزا به ذهنم اومد . یکیش اون شبائی بود که هر وقت به خاطر سنگینی درساش بیدار می موند و هزاران بار خواهش می کردم که بیدارم کنه باهاش بیدار بمونم ... اما اینکارو نمی کرد !
یاد وقتائی افتادم که وقتی از سنگینی درسا خسته ، با چهره ای غمگین می اومد می نشست توی ماشین ! دستاشو می گرفتم و آروم توی دستام گرم می شد و می دیدم لبخندش روی لب هاش نشست و از آرامش اون لحظه اش شاد شاد می شدم !
شب هائی که پیاده می نداختم فقط واسه نزدیک بودنش و احساس نزدیکی می رفتم در خونشون و بهش زنگ می زدم و با هم صحبت می کردیم ! من توی کوچه زیر پنجره اتاقش بودم ... با اینکه نمی دیدمش ولی چه حس گرمی بود !
بوسه هائی که به دستای هم می زدیم ؛ رُژ لبش بعضی وقت ها روی دستم می موند ! با دستش محکم روی دستم می کشید دستشو که پاک بشه اما زود دستمو می کشیدم و روی جای لبش رو دوباره می بوسیدم ... هیچوقت نشد لب هاشو واسه یه بارم شده ببوسم ...
دستامو می کشیدم گوشه صورتش ، روی لپای نداشته و نازش ! اون گونه های قرمزی که به خاطر جوش های کم و کویچی که روی صورتش بود شیرین تر از همیشه واسه من بود ! چه صورت لطیفی داشت ...
همیشه از آئینه جلوی ماشین صورت ماهشو نگاه می کردم ! چشماش مَستم می کرد ... چشماش دنیائی بود واسه خودش ! اون چشمای درشت که وقتی توش نگاه می کردی می بردنت به یه دنیای دیگه ! چندین بار اینقدر محو تماشای چشماش شده بومدم که خیابون و رانندگی رو فراموش کرده بودم و با صداش یهوئی از رویا می پریدم ! همیشه به خدا آرزوم زُل زدم به چشماش بود واسه یه مدت طولانی ...
هیشکی مث اون نیست ! نه برق نگاهش ، نه لحن صحبتش ، نه صدای قشنگش ، نه زیبائی که فقط اون داشت و نه هیچ چیز دیگه ای ! خیلیا خودشونو می خواستن نشون بدن اما مگه به پاش می رسیدن ؟ همش چشمام دنبالشه ! انگار نقاشیشو پشت پلکام کشیدن که همیشه چشمام که بسته است ببینمش و روی عینک هام حک شده که وقتی راه می رم ببینمش ! می بینین ؟! روزگارم شده این ...
اینا فقط یه ذره کوچیک از اون یادگاریاست که واسم مونده و بهشون فکر که می کنم آتیش به جونم می زنه و از تو منو می سوزونه که چرا و چی شد ؟!
یعنی اینقدر بقیه مهمتر از احساس و دوست داشتنن ؟! باور کنین نمی دونم ...
آره ادم عاشق معشوقش به چشمش قشنگترینه.
یعنی باور کنم عاشق بودم ؟
عشق سزاش تنهائیه ؟!
عشق سزاش تنهایی نیست،تو داری به تنهایی خودت بیشتر کمک میکنی.داری کاری میکنی که تنهاتر بشی.
چیکار کنم وقتی هنوزم دوستش دارم ؟! :(
اما هیچوقت نمی فهمه ...
خب اون گذاشته رفته،تو هم صبح تاشب داری بهش فکر میکنی و غصه میخوری به خاطرش،خب چی شد؟اتفاقی افتاد؟بهت برگشت؟زندگیت خوب شد؟نه،هیچی نشد،هیچ اتفاق خاصی نیفاد،اون هم بهت برنگشت،پس ببین غصه خوردن و فکر کردن دیگه فایده ای نداره،باید سعی کنی زندگیتو متحول کنی آیین.