خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

انگار همین دیروز بود ...

انگار همین دیروز بود !

چه حس خوبی داشتم ... چه حس خوبی داشت ... چه شب ها و روزائی ! چه خاطرات خوبی که الان کابوس شده ...

دل تنگ ... حرفای زیاد ... بغضی که فقط خفه کننده است و اشکی که هیچوقت سرازیر نشد ...!

چقدر روزای بدی رو دارم می گزرونم !

بدون هیچ چیزی ... حتی دلخوشی ... نگاهم همش به خیابونا ...

چقدر بده وقتی احساسی داشته باشی ولی مجبور باشی بکُشیش ...

من قاتل بی رحمی هستم ! اما از نگاه کی ؟!

احساسم رو کشتم چون کسی که عاشقش بودم ، عاشقم نبود و فقط دوستم داشت اونم معمولی ... اما حرفای قشنگ می زد ... الانم دیگه نیست ...

انگار بازم همین دیروز بود ! درد و عشق و محبت و زجر ... همین دیروز بود ...

بازم یه بغضی توی گلوم نشسته ... داره خفه کننده گلوم رو فشاتر می ده ... اما اشکی نیست ... مثل ماه های گذشته ...

انگار همین دیروز بود ...

شکستم ... خورد شدم ... جون ندارم ... انگار همین دیروز بود ...

دردم ، زخمم بو و شکل تازگی می ده ...

کاش برگشتی بود و اگر اشتباهی کردم درستش می کردم ... کاش برگشتی بود اما ... نیست ...

بازم انگار همین دیروز بود ...

یه پست ...

نمی دونم چی بگم ...

می خوام بهتون بگم چشماتون رو باز کنین !

چشم هاتون رو روی واقعیت های زندگی نبندین و دنبال رویا نباشین ...

رویاها زندگی آدم رو نمی سازن ...

زندگی رو واقعیت می سازه نه رویا ...

حواستون به زندگیتون باشه و دنبال رویا نگردین که زندگیتون ادامه پیدا کنه ...