-
بدرود ...
شنبه 23 دیماه سال 1391 20:55
این یه پست خداحافظیه ! با بودن پرستو جون گرفتم و با رفتنش آئین هم مُرد ... پرستو کسی بود که شاید شما هم می شناختینش ولی هیچوقت نمی فهمین کی بود ! من می رم برای همیشه ولی رد پام می مونه اینجا ! تا امروز 334 تا پست نوشتم که با شما باشم ! و الان دارم می رم ... از موزیک های خودنویس لذت ببرین و بدونین که بی ربط با حال من...
-
کجاست ؟!
جمعه 22 دیماه سال 1391 21:51
با چشمان آهوئی اش ، خیره به لنز دوربین ؛ انگار نگاهش به من بود ! با همان لبان بسته ی زیبا که با من سخن می گفت ! با همان ظرافت دستانش ، گره خورده به هم ! همان قاب فلزی عینک ، بر صورتش ... خودش بود ! همان کسی که می شناختم ؛ همان فرشته ی دوست داشتنی ... پس کجاست ؟ همان که گفت هستم کنارت ؛ تو من را داری ؟! پس کجاست ؟ همان...
-
ولی فایده نداشت ...
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 23:42
اگه به تو نمی گفتم حرفامو ... اگه نمی گفتم چقد دوست دارم ... الان بودی شاید اگه نمی فهمیدی اینو ... که تو رو زیادی از حد دوست دارم ... الان بودی مث یه سایه همرات اومدم ... مطمئن شم که تو آرامشی نمی دونستم خستت می کنم یه روز تو رو اگه کم تر می دیدمت ... اگه می ذاشتم دلتنگم بشی اینجا بودی کنارم هنوز بدون تو شبا پر از غم...
-
شبای بدون خواب ...
شنبه 16 دیماه سال 1391 03:00
نزدیک یه ساله که همش همینه ؛ تا دیر وفت فکر می کنم و فکر می کنم و فکر می کنم ... نشد یه بار بپرسه : « بدون من چطوری خوابت می بره ! منی که تا شب باهام صحبت نمی کردی ، حالم رو نمی پرسیدی ، بوسم نمی کردی از پشت تلفن خواب به چشمات نمی اومد ! من که حتی تا دیر وقت بیدار می موندی تا بهت زنگ بزنم وقتی می خوام بخوابم و باهات...
-
هستم ... اما مُردم ...
شنبه 9 دیماه سال 1391 21:11
فکر می کنین نیستم ، سرم جائی گرم نیست ! تموم بدنم و احساسم حس زمستون رو به خودش گرفته و اصلاً نمی تونم خودم باشم ! کسی باشم که زمانی که پرستو بود ، اونم بود ! پرستو همه چیزم رو با خودش برد ؛ چیزی ندارم ! دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم ، چون از دست دادم ! بازم خدا رو شکر ، بدتر این نبود اما الان که دلی برام نمونده...
-
آغوش ...
جمعه 24 آذرماه سال 1391 00:15
آرزو داشتی در آغوشم بیائی ؛ من نیز می خواستم گرمای تنت را در آغوشم حس کنم ! در سرمای شب های پائیز و ماهی از زمستان ... چقدر گفتی : « دوست دارم در آغوشم بگیری ! اما حسرتش بر دلمان مانده ... » ! چقدر گرمای آغوشم را خواستی ... یادت آمد آن شب هائی که می خواستیم زمزمه کنیم واژه ی شب بخیر را تا خوابمان آید و به رویا برویم...
-
دعای خیر ...
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 13:15
ممنون که کمک کردی ؛ ممنون که زندگی رو راهنمائی کردی ! آفرین ... امیدوارم کمکت کنن اون آدمائی که دوست نداری کمکشون رو داشته باشی ! امیدوارم همیشه سایه خیر آدم هائی که دوست نداری ببینیشون رو زندگیت باشه ! امیدوارم خوش باشی با همه کمک هاشن و ازشون هر روز یاد کنی ... امیدوارم شاد از شاد و شادی ها ببینمت که از شادی فقط خیس...
-
مرگ ؟! تسلیت ، رسید ...
شنبه 18 آذرماه سال 1391 11:29
مرگ از نظر لغتی یعنی فنا شدن و پایان زندگی ؛ اما همیشه مرگ اون طوری نیست که ما فکر می کنیم ! مرگ ها اشکال گوناگون دارن ؛ یکی توی تصادف می میره ، یکی از مریضی ، یکی از مرگ طبیعی ! یکی هم مث من می میریه ولی متحرکه ! مرگِ من مرگ بدون رفتنه ؛ روح ، قلب و احساسم با رفتن پرستو مُرد ! هیچ چیزی نمونده که بفهمم چیه و چی شده !...
-
بی قرار ...
جمعه 17 آذرماه سال 1391 23:18
روی دیوارا می نویسم ... تک تک خاطراتو از گذشته با تو ... بدیاتو می سوزنم می کشم خوبیاتو ... تا بدونی با تو زندمو زندگی می کنم من بی قرار تو ام ... چشم انتظار تو ام گفتی مال منی ... من تکیه گاه تو ام اما احساس تو ... به دل عاشقم دل نبست قلب سنگی تو ... شیشه ی عشقمونو شکست هر طرف عکس تو ... روبروی منه چشمای آسمون ......
-
تلخ ...
جمعه 17 آذرماه سال 1391 02:07
پروردگارم ؛ من خوابی را تجربه می کنم تلخ ! بیدارم کن ...
-
یه حرف ...
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 23:54
بارانم ببار ؛ چرا در آن بالا ، توی ابر های تیره جا خوش کردی ؟! ببار که دلم برایت بی اندازه گرفته ! من را تنها مگذار ، تو که هر وقت خواستم باریدی ، اما حال که نیازت دارم چرا نمی باری ؟! بارانم ببار که بی اندازه دلتنگت هستم ! ببار بارانم ؛ می خواهم تو رو روی گونه هایم حس کنم ! بوی تنت را دوباره احساس کنم ! نکند تو هم...
-
خواب بودم ...
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 09:51
خواب می دیدم ! وقتی صبح پا شدم ... خواب دیدم رفتم توی کوچه خونشون از در خونشون رد شدم ! دیدم از پنجره لباس پوشیده که بره دانشگاه ، و به باباش می گه الان میام ! رفتم سر کوچه قایمکی ببینمش ! نمی دونم اما دیدم با باباش از در خونه اومدن بیرون ولی ماشینشون نبود ! فهمیدم ماشینا رو دادن تعمیرگاه و می خوان با تاکسی برن ! راه...
-
روشنفکری دروغین ...
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 20:14
امروز اینقدر ناراحتم از همه که فقط می خوام بنویسم ! بنویسم و حرف بزنم و از ناراحتیم بگم ، به زمین و زمان هم فحش بدم کسی هم حق نداره بگه چرا اینطوری حرف می زنی ! این حرفو بزنه جوابشو می دم ( الان هم از همگی عذر می خوام ) ! امروز با یکی از دوستام داشتم صحبت می کردم که می گفت از فیس بوک اومده بود بیرون ... اما حرفی زد که...
-
یادگاری ...
شنبه 27 آبانماه سال 1391 09:20
این پست یه پست اختصاصی واسه خودمه ! می خواین بخونین ، نمی خواین نخونین زیاد به اینش کار ندارم ! دیشب خیلی چیزا به ذهنم اومد . یکیش اون شبائی بود که هر وقت به خاطر سنگینی درساش بیدار می موند و هزاران بار خواهش می کردم که بیدارم کنه باهاش بیدار بمونم ... اما اینکارو نمی کرد ! یاد وقتائی افتادم که وقتی از سنگینی درسا...
-
چه زود ...
جمعه 19 آبانماه سال 1391 13:18
چه دوران عجیبیست ؛ انسان ها زود فراموش می کنند که چه بودند و چه شدند و چه هستند ! چه زود فراموش می کنند روز ها و شب هائی را که تنها به خواب می رفتند و بی امید بر می خیزیدند ... زیاد دور نیست گذشته ای که باز آینده شود ؛ خاطره ها تکرار شدنیست ! خوشی امروز و فردا پایدار نیست ... روز هائی خواهند آمد که باز سراغمان آیند...
-
عجیب ...
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 10:12
دلم عجیب دلتنگ است ؛ دلتنگ آن فرشته ای که هست اما عوض شده ! دلتنگ آن کسی که بی صبرانه چشم به راه من بود ! اما حال ، نمی دانم چرا اینگونه تغییر کرده ... دلتنگ آن کسی هستم که مرا ساده گذاشت و رفت ؛ فقط دل تنگم بود و سراغی ازم می گرفت ... و دیگر هیچ چیزی برای من نداشت ! شب و روز در فکر اینم چرا ؟ خواستم نگاه هرزه ای چشم...
-
هوم ؟!
شنبه 13 آبانماه سال 1391 13:29
-
هوائی شدی ؟!
شنبه 6 آبانماه سال 1391 01:57
من بر عکس همه پشت خنده هام غمه ... تو بر عکس منی شادی و غمگین می زنی ولی تو فوقش آخرش می گی کلاه رفته سرش ... باشه کلاه رفته سرم ولی تو رو از رو می برم خط و نشون کشیدم که خدائی نکرده دیدم ... چشام تو رو نبینه آره دوری و دوستی همینه خاطرت هنوز عزیزه ولی از فکری که مریضه ... بهتره دوری باشه نه که یه عشق زوری باشه هوائی...
-
متاسفم ...
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 03:22
-
نامه ای برای ...
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 00:15
-
بدون شرح ...
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 18:59
-
باور کنم ؟! یا نکنم ؟!
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 17:30
نه خودش موند ... نه خاطره هاش ... تنها چیزی که مونده جای خالیشه قصه ی دنباله دار رفتنش هنوز شبا مث یه ستاره از ذهنم رد می شه دلخوشیامو زیر پاش گذاشت و گذشت ... حالا فقط منم من بی انگیزه کسی که دنیای من بوده یه روز ... نبودنش داره دنیامو بهم می ریزه باور کنم یا نکنم قلبم رو جا گذاشت و رفت تفلکی دل سادمو تو غم تنها...
-
اینجا ...
جمعه 28 مهرماه سال 1391 13:56
حسرت می دونی چیه ؟! خوب بهش فکر کن ...
-
بشکن ...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 20:14
آره ... بشکن اون دلی رو که به خاطر تو می تپه ! شکستن ساده است ... اما دشوار نگه داشتن اون قلبه که برای تو زندگی می کنه ! بشکن ، اما مطمئنی که تو سالم می مونی ؟! بشکن ... من تاوانش رو می دم ... از این دلواپسی سیرم ... دارم از یاد تو می رم شبی تو کُنج تنهائی ... از این فاصله می میرم هزار و یک شب بی تو ... کنار تو به سر...
-
بغض ...
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 12:19
چشم به راه کسی بودن آسان نیست ؛ دشواری ها باید دید تا یا پایدار باشی ، یا چشمت به جمالش روشن شود ... چیدن اندوه از لب و چهره ، کار آسانی نیست ! چه دشوار خواهد بود خندیدن اجباری ... دوست داری لب به سخن گشوده ، نهفته های دلت را بیرون بریزی ... اما آنکه باید بشنود ... نیست ... دل هوای بودن او را کرده ؛ اما باز هم نیست...
-
واسه تو ...
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 18:57
-
سکوتتو بشکن ...
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 23:39
با کدوم خاطره درگیر شده ... که دل جوون تو پیر شده خنده از روی لبات پر کشیده ... تو چشات دنیا به آخر رسیده بگو این بغض کدوم خیانته ... بغضی که یه بغض بی نهایته بگو این سوز کدوم آتیشه ... که سوزونده دلتو از ریشه سکوتتو بشکن ... خیلی دلم خونه بذار دوباره صدات ... بپیچیته تو خونه من از سکوت تو با این خونه بیزارم ... صدام...
-
دل ... دله ...
شنبه 1 مهرماه سال 1391 10:45
-
تو یه روز می ری ...
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 19:15
من قراره تو رو از دست بدم ... نگو بی قراریاش مال توِ چرا مثل تو دلم آروم نیس ... اگه حال من مثه حال تو چرا مثل تو نفس نمی کشم ؟ ... چرا نا امیدم از آینده ؟ گریه می کنم ولی میدونم ... زندگی داره بهم می خنده تو یه روز میری و من می بینم ... با همین چشمای ناباور خیس کاری از دست کسی بر نمیاد ... داری میری ولی این راهش نیس...
-
از چی بگم ...
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 02:41