خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

آمار گرفتم ها ...

می دونین چی شد الان ؟ اومدم و تعداد ارسال های خودنویس رو از آذر 1388 تا دقیقاً الان ( به غیر از همین پست ) من نزدیک به 200 پست ارسال کردم ؛ هم عمومی ، هم شخصی و هم شغلی ! خیلی جالب بود ، این اولین بلاگیه که من اینقدر بهش مقید بوم و تنهاش نگذاشتم و مطمئنم روزی خواهد رسید که به نویسنده هاش غیر از خودم یه نفر دیگه ( دم بریده که به امید خدا همسرم خواهد بود ) اضافه خواهد شد ! به امید اون روز ...

راستی خبر دارین من یادم رفته بود تاریخ تولد خودنویس رو ؟! البته یادم بودا اما روز تولد خودنویس یادم رفت که هم عکس بالای سایت رو عوض کنم هم تولدت مبارک پست بنویسم ! اما روز بعدش این کارو کردما ، نگین آدم فراموش کاریه ...

دیگه چیزی ندارم بگم ...

بعضیا ...

بعضی شب ها اینقدر توی دنیای خودم غرق می شم که یادم می ره دور و اطرفم چی می گذره و چه اتفاق های جور واجوری می افته . به قول خودمونی ، دنیا رو آب ببره منو خواب می بره ! اما چرا نمی خواین باور کنین که این دنیای من ، دنیای خودمه ! هر کسی واسه خودش دنیائی داره و رویای خودش ، مگه من از شماها جدا هستم ؟ دنیای من شده چند تیکه آرزو و درد دل با خدا ! از خدا چی می خوام مگه ؟ هر وقت که دست به دعا برداشتم واسه خودم فقط یه چیز خواستم ! خوشبختی ؛ چیز زیادیه ؟ چرا خب من باید همیشه خیر بقیه رو خواسته باشم اما کسی دیگه به فکر من نباشه ؟ اوف خسته شدم دیگه ، کم آوردم . دوس دارم بعضی وقتا واقعاً همه چیز رو فقط واسه خودم خواسته باشم و اینقدر خسیس بشم که به کسی اجازه ندم که چیزی رو که من می خوام ، ازم طلب کنه . کل خوشی هام شده با کسائی باشم که دوسشون دارم ، کل کارم شده اینکه برم داخل پایانه و نامه بنویسم و اگه مشکلی پیش اومد سریع توی چند دقیقه کوتاه رفعش کنم ، کل رویاهام شده اینکه فقط توی فکر دم بریده باشم و به زندگی با اون فکر کنم و خوشبتیمون و ... . چیز زیادیه ؟ خوشبختی چیز خیلی زیادیه ؟ خدا جونم ، قربون بزرگی و معرفت و بخشندگیت بشم ، فدای اون همه عظمت و پاکی و صداقتت بشم ، منم می خوام خوشبخت باشم ؛ کمکم کن ، باشه ؟ بهم قول می دی ؟ مرسی ، من روی قولت حساب می کنما ، باشه ؟ بوس ...

الان دیگه تقریباً شنبه است ، من فردا امتحان فیزیک آزمایشگاه دارم ، باید گزارش کاری که 2 تا آزمایش دیگه رو هنوز تموم نکردم ! باید امروز بشینم و تمومشون کنم ! امروز عصر هم کار مهمی دارم که باید بهش برسم قبل اینکه برم و کارت دانشجوئی و همینطور کارت ورود به جلسه امتحانم رو از دانشگاه بگیرم ! الانم که دارم اینا رو واستون می نویسم ، قبلش « فرار از زندان » رو نگاه می کردم و الانم دارم 24 رو نگاه می کنم ...

پ.ن : دوستان خوبم ، کرم خبیث ، پری ، خانوم گل ( خیلی وقته بی وفا شدین و سر نمی زنین ) ، سحر حانوم گل ، شهریار و ... چرا دیگه بهم سر نمی زنین ؟ زود زود بیاین دیگه ...

وووی امتحانا ...

خب دیگه امتحانا شروع شد و منم باید بشینم عین آدمیزاد بخونم . امروزم کلاس داشتم اما چون می خواستم برم نمایشگاه لوازم خانگی پیش دائیم ( چینی مقصود ) دیگه کلاس رو دو در کردم . فقط اومدم همین قد بگم و برم . البته شاید باز اومدم اما فعلاً ...

جمعه ی ...

اه چرا جمعه اینقدر نامرد و ناراحته ؟ صبح خوب اما عصر بد و بد تر و بد تر . همیشه از عصر های جمعه بدم می اومده . چرا انقدر دلگیر می شه ؟ اما چرا دروغ بگم ، تنها اتفاق خوبی که واسم افتاد همین یه ساعت پیش بود که با دم بریده صحبت کردم ! بهترین اتفاق همین بود ؛ خب بریم سراغ پرده های نمایش اتفاقات افتاده کاریِ من ...

پرده ی اول ( طرح های جدید پایانه ) : توی پایانه مسافربری اینجا ، طرح جدیدی اجرا شده به اسم طرح ساماندهی سرویس های مسافربری بعد از اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها . این طرح توسط حاجی ا.ه مطرح شد و مجری طرح هم خودشون شدن . این طرح به نظر شخصاً من باعث آرام تر شدن پایانه شده و وضعیت سرویس دهی شرکت ها شده . البته این طرح هم مث بقیه طرح ها مخالفانی داشت و متاسفانه مخالفت ها به طوری بیان شد که نزدیک بود چند نفر بیچاره و حتی راهی بیمارستان کنه . مثلاً جلوی دفتر ما گلوی یکی رو گرفتن می خواستن خفه اش کنن و ... . بیخیال این قسمت ها وحشیانه اش رو تعریف نمی کنم دیگه ، این بدترینش بود . هیچی ، بیخیال اما از این طرح نزدیک 1 هفته است می گذره و مشکلات داره بررسی می شه ...

پرده دوم ( قرارداد جدیدم با تهران ) : من نزدیک به 1 و نیم با شرکت های مسافربری اینجا ار کردم ( چون خودم بخشی از اونجا بودم و دفتر دار انجمنش هستم ) و از طرف شرکت تهران نماینده رسمی معرفی شدم اما تا همین الان قرارداد همکاری نبسته بودم و به صورت کلی ، به همراه حقوقی که از انجمن می گرفتم کار می کردم . هفته پیش مهندس ص. تماس گرفتن و بهم گفتن مگه تو با شرکت ها قرارداد پشتیبانی نبستی ؟ بعد که فهمید چطوری کار می کردم کلی ناراحت شد و یه کمی ازم دلخور شد که چرا از حقم دفاع نکردم . هیچی بهم گفت واست فرم قرارداد می فرستم تا به صورت رسمی با ما قرارداد ببندی و رسماً به شرکت ها به عنوان نماینده شرکت معرفی بشی و طبق اون قرارداد با شرکت های مسافربری قرارداد ببندی . امیدوارم این قرارداد باعث بشه من بتونم حقی رو که خیلی وقته ازم خوردن پس بگیرم ...

پ.ن : فعلاً همینا به ذهنم می رسه . بعداً براتون می نویسم ...