خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

معتاد کامپیوترم ...

26 هر ما آمار های صورت وضعیت های مصرفی شرکت ها رو میارن تا توی سیستم ثبت کنیم و بفرستیم برای اداره کل ، و طبق معمول چون مربوط به کامپیوتر و ... است می افته گردن من

دوست دارم آمار ها رو ثبت کنم البته تا جائی که نه اشکالی داشته باشه ( منظورم اشکال هائیه که از 10 تا بیشتره و مجبوری یکی یکی همه رو اصلاح کنی ) نه اینکه دیسکت رو نخونه !

تصمیم گرفتم هر آماری رو که آوردن همون موقع ثبت کنم و نزارم تا روی هم بشه و بعداً اذیتم کنه در ضمن خودمو جلوی اداره کل و ... نشون بدم !

هر چی سریع تر آمار ها رو تحویل بدم به نفع خودمه ...

خودمو بیشتر با سیستم های شرکت های مسافربری و دفاتر شهرشون مشغول می کنم !

یه دفتر شهر هم هست که بیشتر اوقات اونجام ، و فقط و فقط به خاطر شخصیه که اونجا کار می کنه !

فردی با ادب و با شخصیت و محترم ...

یه مدتیه مشکلی دارم با سیستم یکی از شرکت های مسافربری که متاسفانه دفتر فروش شهر این شرکت موقع چاپ بلیط مشکل داره و بلیط چاپ نمی کنه ، بر عکس خود به خود و به صورت اتوماتیک حروف @ و E رو در خطوط پشت سر هم پرینت می گرفت !

نکته قابل توجهش این بود که من سیستم رو خاموش کردم و می دیدم هنوز هم داره پرینت می گیره ...!

از تعجب شاخ در آوردم که چرا اینطوریه !

Windows سیستم رو عوض کردم و نرم افزار رو دوباره راه اندازی کردم اما بازم همونطوری بود !

چند روز دنبال مشکلش بودم و بالاخره فرستادمش شرکت سرو سیستم شرق تا کلاً سیستم رو پیکربندی کنن !

آخه سیستم چند تا مشکل داشت و یکی از مشکلات اساسیش ، خاموش شدن فَن CPU بود که هنگ کردن سیستم می شد و این سیستم رو سرو سیستم شرق ارتقاء داده بودن !

دیشب فرستادمشون تا سیستم  رو بردن سرو سیستم شرق ، بعد چند ساعت بهم زنگ زدن و من مشکلات سیستم رو بهشون گفتم و بهم قول دادن تا سیستم رو درست کنن !

امشب سیستم رو آماده کرده بودن و برای نصب یکی از نرم افزار ها بهم زنگ زدن !

نصب نرم افزار راه انداز پرینتر LQ 300 Plus که بهشون گفتم باید از چه طریقی نصب کنن !

ساعت حدوداً 8 شب که اومدم پایانه برای اضافه کاری ، یکی از شرکت ها که سیستمش به خاطر رفتن برق قطع شده بود با من تماس گرفت و مشکلش رو گفت و وقت اومدن قبل اینکه هر جائی برم مشکل اون رو حل کردم !

الهی شکر سرم شلوغه و کار می کنم و زندگی رو می گزرونم !

باور می کنین هر روز من اینطوریه ...؟!

آیا و آیا و آیا های دگر ...

اشک های بی ثمر ، غصه های بی نتیجه ، داد ها و فریاد های بی صدا ...

این همه به چه دلیلی ؟!

بعضی وقت ها برای کسانی گریه می کنیم و غصه می خوریم که اصلاً برای ما ارزشی قائل نیستند

خدایا این از سادگی ماست یا از ندادنم کاری ...؟!

همه اینگونه اند ، من ، تو ، او و ...!

گاهی اشک ما را سبک می کند ، گاهی غم باعث تنوع در زندگیمان می شود اما در تفکر این بوده ایم چرا ؟! برا چه کسی ؟! برای چه چیزی ؟!

شخصی در دلمان می شود اجاره نشین!

هر روز با حرف ها و اعمال گوناگون خود را بیشتر به ما نزدیک می کند تا یکباره می بینم دل را به نامش کردیم و شده است صاحبخانه !

به هر سازی که می زند می رقصیم ، به هر ناز او نازکش می شویم و نازش را می خریم !

همیشه لی لی به لالایش می گزاریم اما یکباره اتفاقی باعث دگرگونی می شود !

فیلش یاد هندوستان می کند و ما را به کنار گذاشته و به سوی دیگر می رود !

حال ما می مانیم و خانه خرابه ی دلمان و اشک و غصه !

آیا باز می گردد ؟! آیا خانه ی دلمان را دوباره روشن می کند ؟! آیا و آیا و آیا های دگر ...!

جمله ای شنیده بودم از کسی ... : « محبت مانند عسل است ! شیرین و دوست داشتنی ! کمش هوس انگیز است که بیشتر بخوریم البته به حد ! اما زیادش دل می زد و زده می شویم ! محبت نیز اینگونه است ! کمش هوس انگیز و زیادش دل زننده ! سعی کن آنقدر محبت کنی که دل کسی را نزنی و از خود بیزارش مکنی ...! »

آسوده ...

یکی نیست بگه چرا سلام نمی کنی و سرتو می ندازی و حرف می زنی !

خب نمی میری سلام کن ...

سلام

امروز اومدم ، ساعت 5:30 صبح با کلی خاطره و خستگی و ...

دلم پوسیده بود از بس مونده بود توی غم و ناراحتی و داد و فریاد ...

وای نمی دونین چه گذشت به این دل درمونده ...

حالا بماند که خیلی ها هم از من یادی می کردن و بعضی ها هم پیامکی ارسال می کردن و وقتی جواب می دادم بهشون نمی رسید

البته باز دلتنگم !

هم برای این ها و هم آن ها ...

حس غریبی دارم خدایا ، یعنی چی ؟!

انگاری « خودنویس » شده همه سنگ صبورم !

« خودنویس » -م رو ببین ، شاید بفهمی حس منو ...

الهی شکر ...

سایه شوم ...

نمی دونم از کجا شروع کنم ، از چی بگم که جقدر بد شده این دوره زمونه

افکار پلیدی که مردم توی ذهنشون دارن !

یک شخصیتشون عاشق پیشه و شخصیت دیگشون شیطان

امروز وقتی اینطور موضوعی رو متوجه شدم ، در یک آن قلبم ایستاد و ضربان قلبم از ضربه ایستاد

چقدر حشتناک که به عنوان عشق وارد دل کسی می شن و بعد از دانسته های شخصی و راز های اون قصد دارن به منافع خودشون برسن

آبرو بردن شده کار اون خبیث هائی که عقده های خودشون رو می خوان به بقیه خالی کنن

خدایا عذاب آور تر از این چی باشه که یه دختر همش ترس داشته باشه که به کسی اعتماد کرده ، عکس ، فیلم و ... رو در اختیار شخصی گذاشته و اون خبیث در پی تهدید و سوء استفاده

وای که چقدر زجر آوره که اون دختر هراس داشته باشه و شخص مقابلش لذت ببره از ترس اون

بیچاره همیشه باید حس کنه یه سایه شوم بالاس سرشه و اون باید ازش اطاعت کنه ...

خیلی مراقب باشین ...

خیلی بد شد ...

امشب فقط آه بود و اشک ، آه من و اشک دیگری

دور شدن و رفتن کسی که برای آدم با ارزش شده بود ، سخت می شه نه ؟ عادت کردن و صحبت

کاش نمی رفتم و عادت نمی کردم که واسم سخت بشه

بعضی وقتا دعا می کنم کاش یه دل سنگ داشتم یا دلتنگی برای کسی نداشتم

نمی دونم ، خدائی امشب به خودشم گفتم چقدر خوب و با ارزشه

حیف ، کسائی که خیلی راحت از دستش دادن

کسی مث من اگه اشکاش رو می دید وقتی داشت برای کسائی می ریخت که تنها گذاشتنش ...

اشکائی که از یه دل پاک بریزن ، هیچوقت فراموش نمی شن

فقط واسشون دعا می کنم آه دلش گریبان گیرشون نشه ...

امشب تا تونستم نقابم رو روی صورتم نگه داشتم ، خیلی تحمل کردم که نقابم از صورتم پائین نیاد که چهره واقعیمو کسی ببینه ...

امشب هوای دلم اینقدر ابری شد که فقط احتیاج داشتم یه تلنگر بخورم که بغضم بترکه

پشت نقاب دلقکی که زده بودم کلی حرف داشتم و ناراحت بودم

همش سعی می کردم هوای گریون اونجا رو عوض کنم بر عکس بدتر گرفته می شد

می دونم اینجا رو می خونه ، خودشم می دونه همه ی این حرف هامو  که همش حقیقته و  فقط توی خودنویس می نویسم ...