خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خیلی بد شد ...

امشب فقط آه بود و اشک ، آه من و اشک دیگری

دور شدن و رفتن کسی که برای آدم با ارزش شده بود ، سخت می شه نه ؟ عادت کردن و صحبت

کاش نمی رفتم و عادت نمی کردم که واسم سخت بشه

بعضی وقتا دعا می کنم کاش یه دل سنگ داشتم یا دلتنگی برای کسی نداشتم

نمی دونم ، خدائی امشب به خودشم گفتم چقدر خوب و با ارزشه

حیف ، کسائی که خیلی راحت از دستش دادن

کسی مث من اگه اشکاش رو می دید وقتی داشت برای کسائی می ریخت که تنها گذاشتنش ...

اشکائی که از یه دل پاک بریزن ، هیچوقت فراموش نمی شن

فقط واسشون دعا می کنم آه دلش گریبان گیرشون نشه ...

امشب تا تونستم نقابم رو روی صورتم نگه داشتم ، خیلی تحمل کردم که نقابم از صورتم پائین نیاد که چهره واقعیمو کسی ببینه ...

امشب هوای دلم اینقدر ابری شد که فقط احتیاج داشتم یه تلنگر بخورم که بغضم بترکه

پشت نقاب دلقکی که زده بودم کلی حرف داشتم و ناراحت بودم

همش سعی می کردم هوای گریون اونجا رو عوض کنم بر عکس بدتر گرفته می شد

می دونم اینجا رو می خونه ، خودشم می دونه همه ی این حرف هامو  که همش حقیقته و  فقط توی خودنویس می نویسم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
۳۰۱۰۴۰ یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 http://301040.blogsky.com

خیلی بد شد!؟

خیلی بد شد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد