خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

دیشب سر شد ...

آی بدنم ؛ آی همه عضله ها ، چربی ها ، دست و پا و ... همه از سرما منجمد شده ...

دیشب از ساعت 11 که رسیدم به خونه ( از خونه پرستو ) کولر محترم رو روشن کرده و زیر کولر بدون لباس گرم کننده و تنها با یک رو انداز بسیار نازک ( البته دو تا ، یکی نازک یکی کلفت ) خوابیده و این باعث شده تا ساعت چند صبح بگم ، عین بید مجنون به خودم بلرزم و در آخر ، به جای اینکه کولر رو خاموش کنم رفتم یه پتو آوردم و انداختم روم ! حالا این بماند که بازم یخ کردم و علائم مشخص گرفتگی بدن و سرما خوردگی در من الان مشاهده می شه !

اما دلیل این سرما خوردگی اینه که بنده طبق معمول شب های دیگه بدون لباس رفتم این دفعه مستقیم به سمت باد سرد کولر خوابیدم ! از بیچارگی من ، ساعت 1 هوای بیرون هم شروع کرده بود به سرد شده ( یعنی دقیقاً هم هوای خونه و هم هوای بیرون سرد سرد بود ) ! این باعث شد من بیچاره اینجا مورد سرما خوردگی قرار بگیرم ...

خب حالتون چطوره ؟! خوبین شما ؟! امروز عصر دیگه مامان اینا راه می افتن به سمت اینجا و بیان دیگه ! شانس ما ، دیروز قبل اینکه بریم خونه SMS دادم به پسر خالم که شب من تنهام ، پاشو با دختر خاله بیا اینجا ( خانومش ، آخه پسر خالم به دختر خالمون ازدواج کرده ) ! گفت باشه صحبت می کنم ، موافقت شد خوشحال می شم . بماند ، SMS دادن پسر خاله محترم و انتظار من برای خبر اینکه میاد یا نه ! هیچی ساعت شد 8:30 شب ، زنگ زدم خونشون دختر خالم برداشت ! کمی احوالپرسی ، فتم گوشی رو بده ... تا برداشت فتم دلم می خواد الان با مشت بکوبم توی چشمت ؛ پس خبرت چی شد ؟ هیچی فهمیدیم آقا موافقت شده بیان خونه پیش من ، رفتن خونه ی خالم و بهشون گفتن باید اونجا وایسین ! هیچی دیگه ما سرمون بی کلاه موند ! خدائی دلم واسشون تنگ شده بود ، منم خیلی ناراحت شدم وقتی اینو شنیدم ! آخه قبلش رفته بودم کلی خرید کرده بودم و فقط و فقط مونده بود شام بگیرم که می خواستم اونا بیان و برم بگیرم ...

الانم اومدم سر کار ( زندگی خرج داره برادر ) و هیچی دیگه ما خیلی دوستون داریم !

راستی چرا نمی تونم نوشته هام رو رنگی کنم ؟!

من چقدر خوشحالم ...

به به به یادش بخیر ؛ چه وقتائی که اینا پلاس نبودیما ...

خدائی خیلی وقت شده دیگه عین قدیم نمی تونم بیام و اینجا واستون بنویسم . سرم شلوغ شده ، بیشتر وقتم به جای اینکه فکرم توی این باشه که چی واستون بنویسم پیش پرستوی نازمه ...

بگذریم ؛ حالتون خوبه ؟ دماغتون گنده است ؟ عملش نکردین ؟ این روز ها همه دماغاشون رو عمل می کنن ، شما چطور ؟

همین الان که دارم این رو واستون می نویسم ، من توی خونه تنها هستم ( الان البته از بیکاری اومدم سر کار ) و دارم کیف دنیا رو می کنم ! پدر محترم به همراه خانواده غیر من رفته ان به روستای عزیز تر از جانشان و چند روزی رو اونجا خواهند بود ! زانتیا رو باخودشون بردن و پراید رو گذاشتن واسه من ! منم که دیشب رفتم یه 7000 تومانی بنزین کارتی زدیم و ماشین الان باکش نصفه است ! کیف می کنیم دیگه ؛ باند های سیستم داداشم رو آوردم توی حال ، به لپ تاپم وصل کردم و صدای بلند آهنگ گوش می کنم ! خدا کنه فقط همسایگان نظامی ( ارتشی ) محترم شاکی نشوند و ما توی این ایام طرح نیروی انتظامی وارد کلانتری های شهر نکنن که واسمون پرونده مزاحمت نوامیس درست بشه ! دیگه خدمتتون عرض کنم که ، آهان این دو روز تعطیل رو توی خونه با یه ظرف کوچیک سالاد اولویه سر می کنیم ( هر وعده یه لقمه که تموم نشه و رژیم می گیریم ) ! همینا ...

راستی می خوام فیلم هم بگیرم ( حالا هر چی ، چه خارجی ، چه ایرانی ، چه با صحنه ، چه بی صحنه ) نگاه کنم و کیف کنم این چند شب ! این روز ها رو هم میام اضافه کاری و کیف دنیا رو می کنم ! کسی نیست بهم گیر بده !

خب اما تعطیلی فردا به یه مناسبت خجسته برای مسلموناس ( ما که نیستیم ، آخه نماز نمی خونیم ، حالا شما که هستین ) که تولد حضرت علی ( رض ) هستش که من از همینجا به تموم مسلمونا ( چه سنی و چه شیعه ) تبریک می گم و اینا ... ! ( من آدمی نیستم که به دین کار داشته باشم ، پرستو هم همینطور ) روز پدر هم بر پدرای گیر بده ، گیر نده ، رفیق ، باحال ، پیر ، جوون و نفس خجسته ! راستی جوراب بابائی رو خریدین ؟

نمی دونم پرستو چی رفته واسه آقا جون ( پدر خانوم آینده به امید ایزد بزرگ ) خریده ! من که قصد دارم یه جعبه کامل اصلاح آرایشی مردا واسشون بگیرم یا یه زیلت خیلی مجهز ! هنوز توش موندم ! خب به فکرم می رسه بالاخره !

دلم واسه پرستو تنگ شده ! مدتی شده درست نمی تونم باهاش حرف بزنم ! می ترسم دلتنگی کار دستم بده ...

اوووم ... حرفام فک کنم تموم شد دوستای خوب و نازنینم ...

تعطیلات ...

پرده اول ( تعطیلات ) : تعطیلات بهتون خوش می گذره ؟ کجا ها رفتین ؟ رفتین تهران ، مشهد ، شمال یا ... ؟! بهتون خوش می گذره ؟ چه خبرا ؟ ما که والا تا همین الان که یکی مونده به آخرین روز ، توی خونه بودیم ! شاید فردا به سمت روستای عزیز و بومی خودمون سفر کردیم اما خب با امکانات کم مث آنتن ندادن ایرانسل ، دور بودن خیلی بیشتر از پرستو و ... . اما خب می گذره . قرار نیست بریم سفر قندهار که ...

پرده دوم ( زندگیِ من ) : این روز ها روز های شادی برای منه و با خوشحالی دارم روز ها رو پشت سر می زارم ؛ مدتی هست ( یک هفته ) دانشگاه نرفتم ، خب راستش رو بخوای هر دفعه مشکلی پیش می اومد و واقعاً خستگی و بی حوصلگی نمی گذاشت برم و سر کلاس بنشینم و به درس های استاد توجه کنم ! سر کار هم درگیری های خودشو دارم و خستگیشو ؛ اما از همه مهم تر خوبی و احساس من و پرستو به هم و کنار هم بودنمونه ...

پرده سوم ( فیس بوک ) : این روز ها دیگه همه VPN می خرن و همش توی فیس بوک می چرخن ! چه باحال شده ؛ یه زمانی اصلاً نمی تونی شخص خاصی رو توی فیس بوک پیدا کنی اما الان همه دوستات توی فیس بوک هستن . ایول داره ...

پرده چهارم ( قرار نبود ) : یه آهنگ جدید یه مدتیه خودش رو جا کرده توی ذهنم که به نظرم خیلی قشنگه ! اسمش قرار نبوده و خواننده اش یه جوون خوش ذوقه به اسم علیرضا طلیسچی ! واقعاً قشنگ می خونه :

قرار نبود چشمای من خیس بشه ... قرار نبود هر چی قرار نیست بشه

قرار نبود دیدنت آرزوم شه ... قرار نبود که اینجوری تموم شه

چقدر قشنگه خدائی این آهنگ ...

پرده پنجم ( تقدیم به پرستو ) : این شعر زیبای سیروان تقدیم به پرستوی عزیزم ...

تو لحن خنده هات ، احساس غم نبود ... من عاشقت شدم ، دست خودم نبود

این خونه روشنه ، اما چراغی نیست ... دنیام عوض شده ، این اتفاقی نیست

احساس من به تو ، مابین حرفام نیست

هر چی بهت می گم ، اونی که می خوام نیست

ما مثل هم هستیم ، من عاشق و دیونم ... منم شبیه تو ، پایند این خونه ام

این خونه روشنه ، اما چراغی نیست ... دنیام عوض شده ، این اتفاقی نیست

احساس من به تو ، مابین حرفام نیست

هر چی بهت می گم ، اونی که می خوام نیست

پرده ششم ( ایرانسل ) : این طرح های تشویقی رنگی ایرانسل چرا فعال نمی شه ؟ من موندم خدائی چقدر شارژ می خوره یا پس انداز می کنه ؛ بعدشم ، مدتیه گیر داده هر کسی آلبوم می ده زود آهنگ پیشواز می زاره ، کد می ده می گه انتخاب کنین کیف کنین ! بیشین بینیم بابا ، حال داریا جون مادرت . وقتی هم زنگ می زنی ایرانسل ، بعد از 5 دقیقه صحبت که شماره فلان واسه کی و چی و این چرت و پرتا یه خانوم بر می داره مثلاً می گه : دوستی هستم ، چطوری می تونم کمکتون کنم و ... اووووووووه بابا ول کن جون مادرت مشکل دارم حتماً باهاتون تماس گرفتم ...

پرده هفتم ( هی وای من ) : دیدین این طغرل همش توی بفرمائید شما تیکه کلامش شده دیگه ، هی وای من ! کل ملت حرف کم میارن ، زرتی می گن : هی وای من ... ! بزارین من کل جمله رو یادتون بدم لااقل کیف کنین و ازش لذت ببرین ؛ طغرل می گه : « هی وای من ، هــی وی مــن ؛ چیکا کردیم ما ، چرا اینجوری شد یهو ؛ برو بابا » ! هه یاد گرفتین یا نه ؟! دوباره تکرار کنین ...

پرده هشتم ( سخن به اتمام رسید ) : نمی دونم چرا اینقدر زود داره حرف هام تموم می شن یا حرف زیادی واسه گفتن ندارم . انگار اتفاق خاصی نمی افته و داره کم کم زندگیم به یه نواختی می رسه ! اما خب ، بچه ها دعا کنین موقعیتی رو که می خوام بدست بیارم و بتونم اون زندگی رو که می خوام دستم بگیرم و زندگی کنم ؛ به همراه پرستو ...

پ.ن اول : خیلی نامرد شدین همگیتون ها ؛ چرا سر نمی زنین به تارنگارم ؟ ( وبلاگم )

پ.ن دوم : فارسی 1 رو بیشتر نگاه می کنین یا من و تو ؟!

ریه ام درد می کنه ...

جونم واستون بگه که نزدیک 1 هفته ای می شه پسر فعالی شدم و به خاطر این فعالیت های مکرر مورد تقدیر قرار گرفته و شب ها تا ساعت 11 شب ما رو سر کار نگه می دارن جای اینکه بهمون پول بدن ! زکی ...
به خاطر 14 و 15 خرداد ، باید برای س.پ.ا اتوبوس ارسال می کردیم تا بتونن متقاضی های سفر رو ببرن به تهران و زیات و این حرف ها ... ( به قول یکی از دوستام ، 15 خرداد ماه یوم الله یوم الله ) . باور کنین ، صبح رفتیم سر کار تا بوق سگ ! بیخیال ... ( البته راستشو بگم ، این سر کار رفتن ها دلیل داره و واسه خودم خیلی ارزش داره ) ...
امروز یه چک 30.000.000 تومانی دستم بود ! می خواستم از مرز فرار کنم ، اما وقتی اومدم دیدم راه مرز رو یاد ندارم ؛ هیچی رفتم پولا رو واریز کردم به حساب دیگه ...
حرف دیگه ای به ذهنم نمی رسه از محل کارم بگم جز ... آها امروز دو تا دختره ( ... ) رو پاسگاه گرفته بودن با یکی از بچه ها شرکت ها که با اونا بوده ! برده بودن و ازشون تعهد گرفته بودن و قرار بود بفرستنشون پاسگاه که ، نذاشتم ببرنشون و باعث دردسر بشه ! هیچی ر فع و رجوع شد ! دخترا خودشون مورد داشتن اما خب ... از اینطور دخترا حالم بهم می خوره ...