انگار همین دیروز بود !
چه حس خوبی داشتم ... چه حس خوبی داشت ... چه شب ها و روزائی ! چه خاطرات خوبی که الان کابوس شده ...
دل تنگ ... حرفای زیاد ... بغضی که فقط خفه کننده است و اشکی که هیچوقت سرازیر نشد ...!
چقدر روزای بدی رو دارم می گزرونم !
بدون هیچ چیزی ... حتی دلخوشی ... نگاهم همش به خیابونا ...
چقدر بده وقتی احساسی داشته باشی ولی مجبور باشی بکُشیش ...
من قاتل بی رحمی هستم ! اما از نگاه کی ؟!
احساسم رو کشتم چون کسی که عاشقش بودم ، عاشقم نبود و فقط دوستم داشت اونم معمولی ... اما حرفای قشنگ می زد ... الانم دیگه نیست ...
انگار بازم همین دیروز بود ! درد و عشق و محبت و زجر ... همین دیروز بود ...
بازم یه بغضی توی گلوم نشسته ... داره خفه کننده گلوم رو فشاتر می ده ... اما اشکی نیست ... مثل ماه های گذشته ...
انگار همین دیروز بود ...
شکستم ... خورد شدم ... جون ندارم ... انگار همین دیروز بود ...
دردم ، زخمم بو و شکل تازگی می ده ...
کاش برگشتی بود و اگر اشتباهی کردم درستش می کردم ... کاش برگشتی بود اما ... نیست ...
بازم انگار همین دیروز بود ...
سلام
وبت خیلی باحاله
سپاسگزارم ...
سلام آئین اون که رفته دیگه رفت..اگه دوست داشت ی لحظه هم ترکت نمیکرد..چرا دلتو بخاطر ی بی وفا پیر میکنی؟؟اگه ارزش دوست داشتنتو داشت ی چیزی اما اون اهمیتی به دلت ندادو رفت..تو هم بگذر...شاید تاحالا پرستو هم از کارش شکست خورده..میگن آدما تو همین دنیا و به زودی اونچه فکرشو کنن جواب کارهاشونو میگیرند..از خدا عادلتر کیه؟
اون دلتو زخمی کردورفت.تو خوددار باش تا بیش از این لطمه نبینی