خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

کاش واقعاً ...

کاش واقعاً یکی منو خوب می شناخت ! حتی پرستو هم من رو نمی شناسه که بدونه واقعاً کی هستم و چیکار می کنم !

کی می دونه واسه کیا چیکارا کردم و واسه کیا حتی اندازه یه نخود ارزشی قائل نشدم ؟! هیشکی نمی دونه ...

همه ی اون آدمائی که فکر می کنن خوب من رو شناختن دارن دروغ می گن و من رو اصلاً نشناختن ... مجبورین بگین روی من شناخت دارین ؟! من رو از خودم بهتر می شناسین یا اینکه من رو بزرگ کردین ؟! خواهش می کنم دیگه این چیزا رو نگین ...

همه دارن می گن من حسودم ! حرفتون کاملاً درسته اما کی می دونه چرا حسودم ؟! یه داستانی بود که می گفتم به خاطر دختر دائیم و داداشم بوده و واسه همه همین رو گفتم ! حتی پرستو ... . اما کی می دونه اصل جریان کجاست ؟ هیشکی نمی دونه ...

همه از این می گن که من آدم حساسی هستم و انتظارم خیلی بیش از حده و پر توقع هستم ... دم همگیتون گرم اما چرا وقتی نوبت به من می رسه من پر توقع می شم ؟! همونی که هر وقت کار داشتی اومدی با پروئی کامل بهم گفتی حتی یه تشکر نکردی اما وقتی ازت یه چیز کوچیک واسه خودم خواستم شدم پر توقع ؟! ایول به مرامت ...

همه می گن من آدم عصبی هستم و زود سگ می شم ! آره درسته ؛ من سریع عصبانی می شم و از کوره در می رم ... هیچ مشکلی هم ندارم و آدم روانی نیستم و مث همه عصبانی می شم اما چرا مورد انتقاد می گیرم ؟! به خاطر اینکه وقتی می بینم یکی داره فقط حرف خودش رو می زنه و انتظار داره فقط حرف حرف اون باشه و من باید گوش کنم عصبیم می کنه ! من از خود خواهی بدم میاد و متنفرم ! تا حالا با من اومدی بیرون ؟ تا حالا ازم چیزی خواستی ؟ کی می دونه من چطوری ام ؟ تا حالا وقتی من عصبانی می شم قبل از اینکه در مورد من قضاوت کنین ، به رفتار خودتون فکر کردین ؟ نه دیگه اگه فکر می کردین به منم حق می دادین ...

نمی دونم چرا بعضی از آدما هستن میان و جلوی من می گن آئین تو چه آدم پاکی هستی ، آدم خوبی هستی و دنبال خوبی و ... اما پشت سرم تا می تونن می رن و فقط غیبت می کنن و یکی از بارزترین چیزائی که می گن اینه من عُقده دارم ، آدم مغروری ام و ...! آخه یکی نیست بهش بگه آخه بدبخت بیچاره وقتی که دنبال یه گوش می گردی که وراجی کنی و زر بزنی هر کنار گوش من ، دعواهاتو که باید با کس دیگه ای بکنی میای و با من می کنی و من هیچی نمی گم و ساکت فقط سعی می کنم شنونده باشم که خوبه اما بعدش که می بینی خرت از پل گذشت من می شم آدم بده ؟! دم شما هم مث بالائی ها گرم ...

من نمی دونم چرا همه انتظار دارن من باید : خوب باشم ، خوش اخلاق باشم ، مهربون باشم ، حسود نباشم ، به کسی کاری نداشته باشم ، با ادب باشم ، درک کنم ، محبت کنم ، وقتی کار دارن توجه کنم ، کاری رو که بهم دادن درست انجام بدم ، با کسی دعوا نکنم ، صبر داشته باشم ، سریع پاسخ بدم ، حرف گوش کن باشم ، احترامشون رو نگه دارم ، حق رو به اونا بدم ، کاری به کارشون نداشته باشم و ...! شما رو به هرچی که می پرستین قسمتنون می دم کدومشون رو شما در مورد من انجام دادین ؟! به خدا اگه دروغ بگین امیدوارم ... نه من حق ندارم نفرین کنم ...
شماها نمی دونین من چیکارا واسه کیا کردم ، چه کارائی واسه علاقه ام کردم ، واسه عشقم کردم ، واسه آدم های اطرافم کردم ، واسه شادی و خوبی شما ها کردم ... اما یادتون نمیاد ! اگه یادتون میاد ، حتماً حرفتون درسته وظیفه ی کوچیکم بوده که باید انجام می دادم و ازتون نباید انتظاری داشته باشم ! اون چیزی رو که خودتون دوس دارن دلتون می خواد من درکش کنم و قبولش کنم اما دوس ندارین من اعتراضی کنم که چرا اینطوری ! مگه من آدم نیستم ؟! حتماً نیستم ...

زیر پا له شدنم خیلی عالیه و راحت می تونین لهم کنین ! چون آدمی نیستم که دنبال این باشم که خوردتون کنم و زیر پا لهتون کنم ! از اول سرم به کار خودم گرم بوده و هر کسی هم بهم بدی کرده جوابشو ندادم و اونم گذاشت روی اینکه من اسکلم ! آره عزیز من اُسکلم ، خودم خیلی قبول دارم ...

پ.ن اول : این حرف هائی رو که نوشته شده باور نکنین ! من آدم بدی هستم ... اینا رو هم من ننوشتم بلکه یه کسی نوشته که کمی مشکل شخصیتی داره ...! شما به بزرگیتون ببخشید ...

پ.ن دوم : ای خدا ، به خاطر همه ی اشتباهاتی که کردم من رو ببخش ! می دونم آدم بدی هستم ...

گنجشک های خونه ...

ای چراغ هر بهانه ... از تو روشن از تو روشن
ای که حرفای قشنگت ... منو آشتی داده با من
منو گنجشکای خونه ... دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو ... پر می گیریم از تو لونه
باز میای که مث هر روز ... برامون دونه بپاشی
منو گنجشکا می میریم ... تو اگه خونه نباشی
همیشه اسم تو بوده ... اول و آخر حرفام
بس که اسم تو رو خوندم ... بوی تو داره نفس هام
عطر حرفای قشنگت ... عطر یه صحرا شقایق
تو همون شرمی که از اون ...  سرخه گونه های عاشق
شعر من رنگ چشاته ... رنگ پاک بی ریائی
بهترین رنگی که دیدم ... رنگ زرد کهربائی
منو گنجشکای خونه ... دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو ... پر می گیریم از تو لونه
باز میای که مث هر روز ... برامون دونه بپاشی
منو گنجشکا می میریم ... تو اگه خونه نباشی

پرستو نوشت : چی بگم وقتی می دونی ؟!

بعد از مدتی ...

پرده اول ( افطاری دیروز ) : یادتونه که چند ماه پیش بابا بزرگم فوت کردن ؟! من دیروز به همراه بقیه عمو هام رفته بودیم روستامون که برای شادی روح بابا بزرگم یه افطاری به تموم اهل روستا بدیم . با تموم دهاتی بازی های افرادش و ... اما مجلس خوبی بود ! خیلی به خدا خسته شدم ، نمی دونین بهم چقدر سخت گذشت ! تموم افطاری مردا و زن ها رو به کمک چند تا از دوستان خانوادگیمون انجام دادیم و وقتی خودمون افطار کرده بودیم از افطار 2 ساعت گذشته بود ! به خدا فقط یه خرما خردم موقع افطار و دو سه تا لیوان آب ... . چقدر خسته شدم اما آبرومندانه برگزار شد ... خوشحالم ...
پرده دوم ( روز های در گذر ) : این روز ها با هر خوبی و بدی که داشت گذشت ! با افکار پریشون و خوشحالم و ... . کلاس های ترم تابستونی هم تموم شد و منتظر امتحاناش هستم . این هفته هم که عید فطر و تعطیلی که یه حالی ازم عوض کنه ! می دونین کمی دلتنگم ، آخه ... . بیخیال ...
پرده سوم ( Aurora ) : این سریال رو توی « زمزمه » می بینین ؟! خیلی ازش خوشم اومده ... نمی دونم چرا ولی یه دختر توی این سریال هست به اسم « بلانکا » که دختر خود « ارورا » هستش . وقتی این سریال رو نگاه می کنم همش دلم هوای پرستوی خودم رو می کنه ! یه آخه حس می کنم شبیه به پرستوی خودمه ( اخلاقی نه ، ظاهری ) . دیگه همین ...
واسه اون نوشت : پرستو ؟! خوبی ؟! چرا نمیای و اینجا رو نمی خونی ؟!
پ.ن : دوستای خوبم دلم یه سفر می خواد اما نه تنها ... دلم می خواد با پرستو با هم بریم سفر که واقعاً بتونم توی سفر خیلی خیلی بیشتر بشناسمش و بهش پی ببرم ... می گن باید دوست رو در سفر شناخت ...