خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خاطرات ...

پرده اول ( من برگشتم ) : وای بعد از مدت ها اومدم پیشتون . توی این مدت خیلی از دوستام اومدن و به وب من سر زدن ، نظر دادن یا ندادن ولی رد پاشون توی وب من بود . این مدت سعی کردم به خاطر پست قبلی که براتون ارسال کردم و خواهش کردم در مورد من نظر بدین دیر تر بیام و صبر کنم تا دوستام ، همونقدر که از من شناخت پیدا کردن رو بیان کنن . دوستای خوبم ، باور کنین رفتار من در نت و دنیای واقعی همینی هست که می بینین . شوخی می کنم ، ناراحت می شم و تمام اون چیزائی که از من دیدین و با من بر خورد داشتین . راستش ، احساس می کنم اینجا ( خودنویس ) رو خیلی دوست دارم و کسائی که به خودنویس سر می زنن برای من محترم هستن ...
پرده دوم ( کمی راجع به قبل ) : راستش این مدتی که در خدمت شما نبودم کار های زیادی رو انجام دادم . از کمی شلوغ بازی در دانشگاه و شوخی هاش گرفته تا سر کار رفتن و کمی درگیری های عاطفی و این چیز ها و پرستوی عزیزم . نترسین ، حرف های زیادی برای گفتن که باید امروز بزنم و تصمیم گرفتم همش رو بگم . باید خدمتتون عرض کنم که این مدتی که گذشت برای من هم ناراحتی های زیادی داشت و هم این اواخرش خوشحالی هائی که واقعاً ازش لذت می برم . روز ها و شب هائی که احساس می کردم تنهام ولی همیشه یکی باهام بود و مراقبم بود . خیلی چیزهائی که حس می کردم نیست ولی وجود داشت و من ازش بی خبر بودم . خیلی حرف ها و خیلی کار ها که می شد قبلاً انجام داد و من انجامشون نمی دادم . خیلی احساس های خوب و دوست داشتنی که می شد باشه ولی با مسخره بازی ها کور می شد و نمی شد دید . بگذریم که من با اینکه بعضی افکار توی ذهنمه ولی دلم ...
پرده سوم ( دانشگاه ما ) : راستش نمی دونم دانشگاه ما چرا اینطوری شد ولی از یه جهاتی خوشحالم به خاطرش ! یکیش به این خاطر که جاش و ساختمانش عوض شد و الان به محل سکونت من نزدیک تر ( فوقش نیم ساعت راه ) و بعدش 5 دقیقه به خونه ی عموم نزدیک تر ( به دلایلی فوری و فوتی ) . از یه طرف کلاس ها کمی ساعتش تغییر کرد به خاطر تغییر مکان و این چیز ها و ... . این ترم خدائی واسه درس خوندن سخت شده اما من خیلی خوشحالم چون روز به روز به اون چیزی که در مورد خودم توی ذهنمه نزدیکتر می شم و برای من خیلی خوشاینده که تلاش بیشتری بکنم تا بتونم اون چیزی رو که می خوام ببینم و داشته باشم ...
پرده چهارم ( درس امنیت شبکه ) : یه استادی داریم به اسم ر.خ که روز اولی که اومده بود سر کلاس ، با شروع خوب ولی پایانی پر از خنده و سر کار گذاشتن تموم شد . روز اول که اومد بحث های زیادی کرد که من چون توی این برهه و موقعیت بودم می تونستم پاسخش رو بدم . از روز اول در مورد فیس بوک شروع شد و بحث کردیم تا کلاً سایت های اجتماعی خارجی و ایرانی . در مورد شبکه و ... ( وای نمی دونین ) . از این استاد خیلی خوشم میاد به این خاطر که جنبه داره و متوجه می شه و خودشو رو خشک نمی گیره ! یه حالتی داره که اسامی دانشجوهاش رو فراموش می کنه اما اسم من از ذهنش اصلاً پاک نمی شه ! به خاطر همون روز شروع کلاسش در این ترم دیگه من توی ذهنش موندگار شدم . یه نمونش مثلاً بهمون گفته بود که اگه تا آخر ترم جاتون همونجائی باشه که نشستین من اسمتون رو فراموش نمی کنم . منم که پایه شوخی ، تا یکی از بچه ها سر جاش نمی رفت ، بهش می گفتم جدی : ببین برو سر جات بشین والا استاد اسمت رو فراموش میکنه غیبت می خوری . کل کلاس می رفت روی هوا . بعضی وقت ها هم که کلاس شروع می شه و من بحثم رو با استاد شروع می کنم ، یهو می بینی از بچه ها کلاس SMS میاد جون مادرت بس کن ! آخرین شوخی که سر کلاس کردم این بود که رفتم روی تخته سفید یه جدول کشیدم خوب ها و بد ها . بعد توی بد ها اسم خودم رو نوشتم ؛ رفتم دم در ببینم کسی که نمیاد تا بقیه رو هم شروع کنم یهو دیدم استاد از پله ها اومد پائین . هیچی دیگه سریع تخته پاک کن و ماژیک رو گذاشتم سر جاش و رفتم نشستم . استاد اومد با این شکل : سلام سلام سلا ... من اصلاً این رو قبول ندارم ، آقای آئین یکی از تاپ های کلاس ما هستن و احترامشون واجب . همگی یه جوری نگام کردن انگار از من طلب دارن . هیچی دیگه این شوخی رفت تا بحثمون کشید به امنیت شبکه و داشت درس توضیح می داد . رفت و رفت تا رسید به مشکلاتی که ممکنه پیش بیاد و مثالش رو زد قطع شدن اینترنت به خاطر پیامد و رخداد طبیعی ؛ نه گذاشت نه برداشت گفت ، مثلاً اگه اینترنت قطع بشه آقای آئین رو باید توی بیمارستان ملاقات کنیم . چون اگه قطع بشه نه فیس بوک و نه یاهو و نه هیچی . حالا من رو می گی از سرخی کبود شده بودم جلو چشمام رو گرفته بودم و داشتم به استاد و خودم می خندیدم . کلاً کلاسمون شده تیکه انداختن من به استاد و تلافی کردن استاد در مواقعی که می خوره به هدف . در کل کلاس خیلی خوبی داریم . باور می کنین روز اول 2 خط درس داده بود ؟
پرده پنجم ( خونه ی روستا ) : خونه ای که بابا داشتن توی روستا و توی باغمون درست می کردن مث اینکه تموم شده . البته من خیلی وقته نرفتم روستا و دلیلش هم بودن یه وقت که هم من باشم و هم پرستوئه ! آخه همیشه دو روز آخر هفته رو می رن و پرستو هم این دو روز بیکار تر از همیشه توی خونه است و درگیری کاری چیزی نداره . خلاصه این خونه آماده شده و می شه گفت یه مکان خوب برای تفریح و دور بودن از شهر ( به امید خدا بعد از ازدواج با پرستو ) ...
پرده ششم ( غذا پختن من ) : من نمی دونم آخه من رو چه به غذا پختن ؛ این آجی پریان هم گیر داده به من غذا درست کردن یاد بده و من بشم آشپز ( چه کارا ) . اما در کل یاد گرفتم دو تا غذای فوری درست کنم . اما همیشه نمی دونم چرا دفعه اول همه مواد اضافی میاد . روغن ، سیب زمینی ، حتی تخم مرغ . یک ماه پیش بهم یاد داده بود که برای خودم تخم مرغ با سیب زمینی درست کنم . چند شب پیش هم بهم گفت که یادم می ده سوسیس بندری درست کنم . اما خب دیشب که بهش SMS دادم خیلی دیر جواب داد و مجبور شدم از روی یه دستور آشپزی سوسیس بندری رو پیدا کنم و درستش کنم . هیچی دیشب با تموم مکافات سوسیس بندری ( رب بندی ) درست کردم و آوردم تا با داداشم بخوریم . من می گم همیشه مواد اضافه میاریم نگین نه اما من باور کنین این سری رب خیلی اضافه آوردم . خب دفعه اولم بود چرا می خندین بهم ؟! مگه مث شما واردم ؟ اما خدائی با اینکه شکل و قیافه نداشت ولی دست پختم خیلی خوب بود ... ( به قول آجی پریان ، ترشی نخورم یه چیزی می شم )
پرده هفتم ( شرکت خودم ) : چند روز پیش به دلیل سفر بعضی از مسئولین به اینجا منم فرصت رو قنیمت شمردم و رفتم برای وام اقدام کردم . توی این وقت من تونستم با معاون وزیر فناوری اطلاعات و ارتباطات صحبت کنم و برای اقدام واسه تأسیس شرکتم صحبت کنم و بتونم معرفی نامه بگیرم تا کارم روز زودتر شروع کنم . منتظر خبرشون هستم تا بتونم برم سراغ مجوز ها و ... . خوبه تا چند وقت دیگه می تونم مستقل کار کنم . حتی یه کارفرمای خوب بشما ...
پرده هشتم ( در خصوص پست قبلیم ) : راستش رو بخوای ، نظرات شما دوستای خوبم رو خوندم و از اینکه در مورد من اینطوری فکر می کنین خیلی خوشحالم . از اینکه اینطوری نظر لطف به من دارین اما من یه چیز کلی رو با خودم دارم و همیشه بر اساس همون زندگی و رفتار می کنم . من سعی کردم کاری رو انجام بدم که از نظر دیگران و بعد از تائید خودم ، از نظر خودم ایراد نداشته باشه . من آدم خوبی نیستم ؛ اما وقتی اطرافم می بینم که چقدر آدم ها دارن بد برخورد می کنن و از یه طرف یکی دیگه آزار می بینه یاد گرفتم تا من برعکس اون فرد رفتار کنم تا کسی ازم ناراحت نشه ! یاد گرفتم وقتی با کسی صحبت می کنم ، توی حرف هام راستکو باشم ! چه نیازی به دروغ ؟! یا حرف نزن ، اگر می زنی دروغ نگو . به خاطر اینکه کسی رو دوست داشتم ، بهش دروغ نگفتم و حتی برعکس اگر چیزی هم توی زندگیم بوده به اون راست گفتم تا بعداً اگر دروغ گفتم ، رو نشه و آبروی من پیشش نره ! تا فکر نکنه که تمام این مدت دروغ بهش گفتم و ازش سوء استفاده کردم . از این بدم میاد که با اینکه می تونم خیلی از افراد رو سر کار بزارم ، این کار رو انجام بدم و در آخر مجل سگ بهشون ندم . از این بدم میاد به خاطر سوئ استفاده با کسی باشم و ... . اصلاً بیخیال ؛ چرا من از خودم دارم حرف می زنم ! از قدیم گفتن : « مُشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید » . هر کسی که واقعاً دوست داره من رو بشناسه ، بیاد و بشناسه ! من دوست ندارم کسی در مورد قضاوت اشتباهی بکنه ...
پرده نهم ( یه کمی با خدا ) : خدای عزیزم ؛ این رو فقط برای تو می نویسم که بدونی چقدر دوستت دارم و ازت سپاسگزارم که این همه نعمت به خصوص پرستو رو بهم دادی . از اینکه اینقدر به من محبت داری و هوای این بنده خطا کارت رو داری که با همه ی بی توجهی هاش به تو باز هم نگرانشی و نمی زاری آزار ببینه یا ناراحت بشه . فقط یه خواسته ازت دارم و اونم اینه که آرزوی من رو برآورده کنی و بهم اجازه بدی و کمکم کنی تا شاد باشم . اگر واقعاً خوبی و خوشی در این هست برای همه ی ما ، این محبت رو در حقم بکنی . من نمی خوام آدم خودخواهی باشم و نمی خوام کسی باشم که چیزی رو مالک می شه ، فقط به زور یا خودخواهی . می خوام کسی باشم که به خاطر خودم کسی بهم نزدیک می شه نه چیز دیگه ... فدات بشم ... بوس ...
پرده دهم ( و در پایان ) : روز ها و شب و لحظه ها و ثانیه ها می گذرند . دوستای من قدر عمرتون رو بدونین که ممکنه دیگه فردائی وجود داشته باشه . اگر کسی رو دوست دارید بهش بگین و اگر با بودن کسی شاد هستین به فکر سود و موقعیت و خوبی نباشین و از بودن با اون لذت ببرین . مطمئن باشین که دل ، خیلی وقت ها به آدم ها دروغ نمی گه و شما رو دوستون داره ...
پرستو نوشت : ...
پ.ن اول : دوستای خوبم ؛ به خاطر همه خوبی هاتون و اینکه تنهام نمی گذارین سپاس ...
پ.ن دوم : دعام می کنین ؟! به در گاه حق نه هیچ کسی دیگه ! فقط خدا ...