خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خوشحالم اما نه بی دلیل ...

وای دیگه دم از بدی نمی زنم !

همه چی آروم شد ، منم کمی خوشحال شدم !

دوستم و دوستش که از هم جدا شده بودن به هم دیگه برگشتن و الان دوباره با هم هستن ، اونی که دلتنگش بودم بالاخره ازش خبری شنیدم ، کمی در مورد شغلم و محل کارم به آرامش رسیدم !

البته نه کاملاً اما بهتر شده ، طوری که زیاد اذیت نمی شم !

راستی به زودی باید به خاطر مجمع عمومی شرکت خودم برم تهران اما چون توی اتوبوس ( هر چقدر هم که مدل بالا و ... باشه ) اذیت می شم می رم پیش دوستم مشهد و چند روز اونجا می مونم و بعد به امید یزدان واسه 23 تهران هستم و 25 یا 26 برمی گردم مشهد و در آخر برای چهارشنبه سوری شهر خودم هستم !

یه مقدار خرید عید و ... هم دارم که همون مشهد خریدم رو انجام می دم !

البته قبل این سفر باید حتماً مأموریتم رو تکمیل کنم و برای ارتقاء و Upgrade نرم افزار های شهرستان ها اقدام کنم !

این ماه سرم خیلی شلوغه ، البته می ارزه !

راستی عیدی هم اعلام شده ...

امروز جمعه است ...

جمعه ها با اینکه خیلی خوبه و روز تعطیله اما خیلی کسل کننده است ، آخه ما جمعه ها توی خونه تنهائیم بیشتر وقتا !

البته اینم هست که مهمون واسمون میاد اما مهمون واسه دیدین مامان بابا میان نه من ...

من اکثراً جمعه ها تنهام !

تنها بودن این نیست که کسی اطرافت نباشه ، بلکه تو وقتی همه اطرافت باشن و تو ساکت توی جمع باشی و هم صحبتی نداشته باشی تنهائی !

به قول دختر خالم ، این بدترین نوع تنهائیه !

البته خودمو یه جوری درگیر می کنم !

یا می رم سر کار یا اینکه می رم با دوستام می چرخم !

حس اولی نیست ، دومی هم که هیچکدوم نیستن !

البته یکی از دوستام هست اما متاسفانه مسابقاتش شروع شده و داره با تیمش تمرین می کنه !

شاید امشب رفتم پیش یکی که خیلی دوسشون دارم !

اینترنت دیگه خیلی کسل کننده شده !

راستی دلم تنگ شده واسه کسی اما نیست و خبری ازش ندارم که حالشو بپرسم ...

امروز چند شنبه است ؟!

یعنی اینقدر این شلوغی افکارم زیاده که من فک می کردم دیروز ، 3 شنبه است !

وقتی فهمیدم 4 شنبه است ، مغزم سوت کشید ، وای خدا من 1 روز رو توی این هفته به کل از دست دادم !

نمی دونم کدوم روز بوده ، اصلاً حافظه ام یاری ام نمی کنه تا بفهمم چی شده !

چریروز آمار رو تحویل اداره کل دادم ، حالا هم باید به فکر ارتقاء نرم افزار سیستم های پایانه های استان باشم !

2 روز پیش دو تا از سیستم های پایانه خود استان رو ارتقاء دادم ، مونده 10 تا شرکت دیگه !

بعدم که مأموریت های استانی شروع می شه و من باید به تموم شهرستان ها سر بزنم و سیستماهای نرم افزارشون رو ارتقاء بدم ...

اصلاً حال و حوصله نیست واسه این مأموریت ها قبل نوروز ...

عادت کردم !

واقعاً راست می گن « ترک عادت موجب مرض است » واقعاً اینطوریه ، آخه امشب نرفتم سر کار توی خونه کسل شده بودم و سر در گم !

لااقل می رم سر کار خودمو مشغول می کنم با سیستم های پایانه و ... سرم گرم می شه اما خونه باشم خدائی بهم سخت می گزره !

راستی امشب یه خبر خوشی بهم رسید که خیلی خوشحالم کرد ، فهمیدم دوستم بالاخره استخدام یه شرکت بزرگ تبلیغاتی توی مشهد شد !

خدائی اینقدر نگرانش بودم ، دیشب ساعت 01:37 دقیقه بهم زنگ زد که خیلی استرس دارم و نمی تونم بخوابم !

از صبح که شروع شده بود نگرانش بودم که ببینم می شه ایشالله کارش جور بشه و استخدام بشه که شکر خدا شد !

آها یادم رفت بگم ، امشب بعد 2 ماه رفتم پول شارژ اینترنتم رو دادم ...

روح سرگردان ...

چه خبره ؟!

چرا از هر طرف مورد عنایت قرار می گیرم ؟!

از هر طرف خبرای بد عین خنجر توی قلبم فرو می ره ؟!

امشب دوست ، دوست خودم رو دیدم که مدتی طولانی بود با هم بودن !

عین ابر بهار گریه می کرد ، حتی نمی تونست 1 کلمه صحبت کنه !

واقعاً آتیش گرفتم وقتی توی ماشین نشسته بودم و حرفا رو گوش می کردم ، اون بیچاره صدای گریه هاش می پیچید توی گوشم ...

از اون طرف فهمیدم یکی از کسائی که می شناسم ، بیماری داره !

یه جور سرطان که نمی دونم چطور باید درمان بشه !

خیلی ناراحت شدم !

از طرف دیگه مشکلات روحی خودم که هنوز جواب اینکه « من کی هستم ؟! » رو پیدا نکردم !

شدم یه روح سرگردون ...