خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

دارم دنبال ...

دارم دنبال خودم می گردم ، اماچرا هیچ نشونی از من نیست ؟!

چرا اون آدمی رو که می خوام پیدا نمی کنم ؟!

چرا من گم شدم ؟!

کیه بتونه منو پیدا کنه ؟!

هیچ نشونی ازم نیست جز یه اسم ...

این اسم رو کی می تونه واسم پیدا کنه ؟!

کی می تونه بهم کمک کنه خودمو پیدا کنم ؟!

دارم دنبال خودم می گردم ...

شدم یه موجود گم شده توی دنیای بزرگ !

انگار داری توی یه مزرعه بزرگ گندم ، دنیال یه خوشه مشخص باشی ...

فقط مونده توی خیابون برم جلوی هر آدمی رو که رد می شه بگیرم و ازش سوال کنم : « آقا ، خانوم ببخشید من رو ندیدین ؟! نمی شناسینش بهم بگین کجام ؟! »

خیلی سخت شده واسم ، دیگه واقعاً از دنبال خودم گشتن خسته شدم !

آخه کسی هم کمکم نمی کنه ! چراشو نمی دونم ...

همه چی آروم ... نیست ...!

کی گفته همه چی آرومه ؟!

کی می گه من خوشحالم ؟!

چرا دروغ می گه که کسی به من دل بسته ؟!

اصلاً هم اینطوری نیست ، همه چی خرابه ، من ناراحتم ، دلتنگم ، کسی کنارم نیست ، اصلاً هم خوب نیستم !

چند روزه همش دارم با خودم کلنجار می رم که دردمو پیدا کنم اما هنوز نتونستم !

ای خدا کی تموم می شه این خواب لعنتی و عذاب آور ؟!

به خدا دیگه دارم کلافه می شم ، بین خودم و فکرم کدوم رو انتخاب کنم ؟!

شب همش از خواب بیدار می شم ، تاریک و تنها ... اما بابا به خدا من نمی خوام این وسط تنها باشم !

کیه که حرفم رو گوش کنه ؟!

کیه بفهمه من شبام همش شده کابوس های تاریک و شکنجه و درد ؟!

شده وحشتناک که از ترس خواب بد ، با اینکه خسته ای نتونی بخوابی ...

خدایا کمکم کن ...