خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

به یاد تنهاترین دوست ...

چند روزه یاد اولین دوست صمیمیم افتادم ، کسی که خیلی از خوشی و ناخوشی هامو باهاش شریک شدم ، خیلی هوای همدیگه رو داشتیم و جالبیش تو این بود که روزی که دست دوستی باهم دادیم روز عید فطر بود

وای که نمی دونین جقدر به داشتنش و باهاش بودن افتخار می کردم

خدائی با اینکه دوست زیاد داشتیم اما فقط ما دو تا نزدیکترین دوستای همدیگه بودیم ، طوری که اگه حتی 3 شب اتفاقی می افتاد اول به همدیگه می گفتیم

یادمه روزی که می خواستم با دختری که دیده بودمش و ازش خوشم اومده بود با دوستم مشورت کردم و تصمیم نهائی رو با هم گرفتیم

اینقدر دوسش داشتم که حتی به اون دختر معرفیش کردم و خواستم بدونه من تنهاترین دوستی که توی زندگیم دارم کیه ...

حتی وقتی از اون دختر جدا شدم کسی بود که همش نگرانم بود ، همش غصه منو می خورد و ثانیه به ثانیه احوالمو می پرسید ، ببینه خوبم یا نه ...

هنوز یادم نرفته ، یه آهنگ خوشگل واسه زنگش انتخاب کرده بودم ، صدای گیتار ...

اما چند وقتی ازش بی خبرم بودم و تنها کسی که ازش خبر داشت ، کسی بود که احساس می کردم داره اونو از من می گیره ...

همینطورم شد ، تنهاترین دوستمو از من گرفت ، اونو از دستای من گرفت

دلم خیلی براش تنگ شده ، مدتی پیش باهم تماس داشتیم ، داره زندگیش سر و سامون می گیره ، با کسی هست که ارزشش رو داره ، اونم دوسش داره ...

...::: خیلی دوست دارم و دلم خیلی واست تنگ شده ، خیلی ... :::...

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 http://www.cloob.com/name/saramoonlight25

رامین:((:(( الان میشنم گریم میکنم های های // غصه نخوریااااا دوستم :-* همه چیز درست میشه // دلم نمیخواد پریشون ببینمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد