چقدر سخته تنها کسی رو که داری ازت بگیرن ...
نمی دونم از چی بنویسم ، آخه یه بار واستون نوشتم اما متاسفانه بروز نشد بلاگ
عموی یکی از همکارام فوت کرده ، بیچاره خیلی دلم واسش سوخت ...
خواهش کرد ازم جاش وایسم اما نمی تونستم چون خودم باید می اومدم دفتر و بعدشم ، من جاش وایمیستادم کسی می دید هزار تا حرف پشتش در نمی اومده که من چه سنمی باهاش دارم ؟!
دندونمم مدتیه درد می کنه ، طوری که فکم و گوشم خیلی دردش شدید شده ، خیلی بهم فشار میاد !
وقت نمی کنم دکتر برم ، نمی دونم چرا اینطوری شدم ، حس هیچ کاریو ندارم
بازم داره نزدیک 25 برج می شه وسیل عظیم آمار واسه ثبت ، البته باید خودم حواسم باشه که از دستم در نره آمار و درست و صحیح ثبتشون کنم
حرف دیگه ای ندازم بزنم جز اینکه خسته ام واقعاً ، از همکارمم خبری ندارم که کجاست ، نگرانشم و خیلی هم از روش شرمنده ام که نتونستم واسش کاری بکنم ...