بابا چه کاری شدم مــــــــــــــــــن خودم به خودم شک کردم ...
امروز عشقولیم برگشته به من می گه : تو اینقده مشغولی ، چطوری می خوای بدرسی ؟
آخه قرار گذاشتم باهاش ادامه تحصیل بدم شوهرم بشه ... ( مُردی از خنده ؟! )
امروز خیلی سرم شلوغ بود ، از ساعت 8 که رسیدیم دفتر تا دقیقاً ساعت 1:20 من همش می رفتم اتاق Server دوباره بر می گشتم داخل اتاق کنفرانس ، می گفتم ، تلفن می کردم باز بر می گشتم و ...
باورتون می شه نتونستم آمار های 25 تا 25 رو جمع و جور کنم ؟!
امروز بهم پیشنهاد حقوق ( حق از شیر مادر بهم حلال تر ) شد ...
وقتی شنیدم بیشتر کار کردم ( خنده می زنم ، قاه قاه )
امروز اطلاعات پایه Server رو تکمیل کردم ، ظهری که اومدم خونه قبل از اینکه برم باز سر کار زنگیدم به این مهندسه که برامون کابل کشی کرده و گفتم با خودش کابل بیاره ، آخه کم بود ...
نامرد رفتم و چندین ساعت نشستم اما نیومد ، اعصابم بهم ریخت ...
وای ، دارم آتیش می گیرم !
امشب تنهام توی خونه ، می خواستم برم خونه یکی اما شانس بد نمی دونم شاید قسمت نبود ...