سانس اول : از صبح که رفتم درگیر بودم !
اول که کلاً ترس داشتم واسه عشقم ، امروز قرار بود آزمون بده ، بعد خراب شدن خط های ایرانسل ، بعد قطع شدن اینترنت سرور شرکت ها ، بعدش قطعی دفاتر شهر شرکت ها ، بعد اون ...
از این قسمتش خیلی بدم میاد ، صبح دنبال کار این ملّت از خدا بی خبر باش ، بیان صاف تو صورتت بگن تو چرا اینقدر سیستما رو می فرستی واسه درست کردن منم دیگه داغ کردم گفتم به جهنم که نبرین ، انگار مالِ منه ، کار خودتونه به من چه ...
امروز خیلی ناراحت شدم ، واسم گرون تموم شد این حرفشون !
1 ساله دارم چرت و پرت هائی که یه مشت آدم بی شعور می گن رو تحمل می کنم اما امروز دیگه طاقت نیاوردم ؛ اما چون قول دادم می رم سیستم شرکت رو راه می ندازم ، چون شرکت مال کسیه که من حتی اگه جون بخواد بهش می دم ، چون ارزشش رو داره ...
الان عشقم آنلاین شد ، باهاش کمی چت کردم و حالم بهتر از اون چیزیه که فکر می کردم !
سانس دوم : امشب یه کاری برنامه ریزی کردیم که متاسفانه به دلایل نامعلوم تیرمون به سنگ خورد ( عجب کیفی داد اما حیف که عملی نشد )
امشب یه مقدار گیجم ، نمی دونم چرا ولی خوشحالم هستم ...
راستی بهتون توصیه می کنم سیگار نکشین ، جدی می گم ...
سلام آیا؟
چطوری؟
سلام کرم خبث
من خوبم ، تو چطوری ؟!
خوبی ؟!
کل مطلبت به کنار
این پیام بهداشتی که دادی منو کشته!
خواهش می شود :D