خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

بالاخره صدام در اومد ...

ببخشید این مدت نبودم و نتونستم آپ کنم اما باور کنین خیلی دوس داشتم واستون بنویسم اما چی ؟!

همش یکنواخت و تکراری ، می دونم شما هم خسته شدین از دست نوشته های تکراری و بی محتوای من ...

راستی امروز بالاخره صدام در اومد ، پشت تلفن اون چیزی و که ته دلم بود با داد و فریاد گفتم ؛ همه توی خونه داشتن مات و مبهوت نگاهم می کردن ؛ وقتی تلفنم تموم شد داداشم داشت در مورد من شوخی می کرد ، برگشتم گفتم چیزی گفتی با تعجب عجیبی گفت نه چیزی در مورد تو نبود ؛ منم ادامه ندادم و بیخیال شدم ...

امروز صبح رفتم پائین چون گفتن سیستم قطع شده ، رفتم دیدم فقط نیاز بوده کابل اتصال مانیتور به پشت Case رو چک می کردن اما ... ( البته وایسین فک کنم مشکل از کارت گرافیک باشه ) ...

امروز ظهر می بینم ح.ا تماس گرفته که سیستمم قطع شده ، من وقت شلوغی بهش نیاز دارم نه وقت خلوتی ، ق.ط می گه به آئین گفتم ، اصلاً منو تحویل نگرفته و گوش نکرده ... ؛ تا اینو گفت دیگه طاقت نیاوردم و همه چی رو صاف گذاشتم کف دستشون ...

گفتم : « چی ق.ط به من گفته من گوش نکردم ؟! پس من اومدم پائین چیکا کردم ؟! شما کی حرف زدین من گوش نکردم ، شما هر وقت و نا وقت زنگ می زنین آئین فلان شده ، آئین فلان شده اما یه بارم پرسیدین بابا این بدبخت آئین چی لازم داره و کار داره یا نه ؟! همش فقط و فقط به فکر خودتونین نه من ! یارو 6 صب زنگ می زنه سیستمم فلان شده ، مگه من آدم نیستم و ... »

وای نمی دونین چقد عصبی شده بودم ، اینقدر که دیگه نمی خواستم کاری واسشون انجام بدم ، بیخیال همه چی بشم ؛ اما بازم رفتمتماس گرفتم که صورت وضعیت ماشین رو توی شرکت دیگه ای ببندن که گفتن از اون دفتر خودشون بستن ...

دو سه روزی هم شده که آمار و اطلاعات شروع شده و دارم همینطور که آمار رو میارن صبتشون می کنم ؛ از اون طرف هم دیروز رفتم شرکت داده پرداز و با جناب مهندس ع.ح برای پشتیبانی سایت ها و ... صحبت کردم و قرار شده برای خودم به خاطر پشتیبانی مبلغی رو بردارم ... ( اما به نظرتون اینطوریه ، می تونم پولام رو نقد کنم ؟! )

باور کنین دیگه خسته و درمونده شدم ، بابام هم حتی دیگه درکم نمی کنن و همش اذیت می کنن و حرفی از پول می زنم تنها حرفشون اینه که « بله که بدن » ...

نظرات 2 + ارسال نظر
کرم خبیث چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:21

بعضیا رو باید حسابی گوشمالی داد تا آدم بشن

دوس داشتم خفشون کنم اینا رو ~X(
چقده که اذیت نشدم :(

شهریار چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:04

خدمتتون عرض کنم که...
به دلیل نبودن اعصاب وروان
مشتر ک گرامی دردسترس نمی باشم!

دادا
جونت سلامت.

قربونت برم شهریار جان ، امیدوارم بهتر بشی و خوب باشی و سلامت ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد