شکر حالم زیاد وخیم نیست ، نفسی میاد و میره . راستی شنیدین نباید از عشقتون چیزی بگین ؟! من این کارو کردم و دارم مجازات می شم ، خیلی زجر کشیدن داره ! داغون شدم ، اونم اساسی ! البته تقصیر خودمه ، چیزی که باید پنهون و ساکت می بود رو من رسواش کردم . البته اونائی که فهمیدن همه عاشق بودن اما ... بازم بحث سر اینه که رسوا شد ...
پ.ن اول : دوستان عزیزم منو ببخشید نظرات و ارسال نظر رو توی بلاگم کاملاً غیر فعال کردم و شما عزیزانی که به من لطف داشتین دیگه نمی تونین نظری ارسال کنین ...
پ.ن دوم : راه های ارتباطیم کلاً بسته شده ، ایمیل ، یاهو آیدی و ... حتی گوشیمم خاموش کردم ( البته تا اینجائی که مطمئنم شما عزیزان ندارین ) به کسی جواب نمی دم ...
پ.ن سوم : اینجا تنها جائیه که واسم مونده تا حرفام رو بزنم و تنبیه نشم ...
پ.ن چهارم : وقتی حس می کنی تنهائی به کسی نیاز داری ، اگه اونم خودشو ازت بگیره ، دیگه چیزی نداری ...
پ.ن پنجم : نمی دونم تا کی توی این اوضاع بمونم ، باید ببینم این اتفاق نشونه ایه که خدا بهم داده یا اینکه هنوز امیدی واسه زندگی هست ...