خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

آتشفشان ...

شدم عین آتشفشان غیر فعال ، بیرون می خندم عین آدمای عادی اما از درون دارم می سوزم ، تموم جونم به آتیش کشیده شده . حس می کنم اینقدر از داخل داغم که انگار مریض شدم . انگشتای دستام درد می کنن از بس ناخون هامو جوئیدم و به پوست رسیدن اما دست از سرشون بر نمی دارم . کل امروز رو از سر کار که اومدم خواب بودم ، دو وعده نمازم رو نخوندم و انگار توی یه خواب دارم سیر می کنم . خیلی خسته ام ، بدنمم درد می کنه . کاش می تونستم نرم سر کار اما نمی شه ، خیلی دشواره اینطوری ... . حوصله نت رو ندارم ، خودم رو دارم به زور با فارسی وان سرگرم می کنم . هیچی از دیروزم یادم نمیاد ، انگار یکی حافظه ی منو پاک کرده ! داشتم فکر می کردم دیروز چطور گذشت اما یادم نمیاد . « حس منم امروز بدترین روز زندگیم بود که داره تموم می شه و می ره توی فردا که روز دوم بدترین روزای زندگیمه ... »