خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

نامردای ...

امروز روز خیلی بدی بود ! نمی دونم جوابِ کدوم اشتباهم بود که اینطوری باید ضربه می خوردم . واقعاً بعضی آدم ها چقدر باید نامرد و بی معرفت باشن . واسشون از استراحتت ، از اعصابت و از هر چیز خوبی که داری بگذری که فلونی توی دفتر شرکتش ایراد داره ، مشکل داره باید بری رفعش کنی و از هر کجائی که بود خودتو با تموم سرعت می رسوندی که نکنه مشکلی براشون پیش بیاد و خدائی نکرده از کارشون عقب بمونن . بشکنه این دست که نمک نداره ، تف به اون معرفتی که من واسه شماها خرج کردم و ای لعنت به اون پولی که قراره شما به من بدین . امروز جلسه واسه مشخص کردن وضعیت مالی ، بدهکاری ، هزینه ها و حقوق کارکنای طرح نوین بود که با پرسش پس حقوقِ آئین کو شروع شد و به نصف کردن اون چیزی که حقِ من بود تموم شد . کاملاً از اون پولی که حقِ من بود ، فقط و فقط 50% بهم بر می گرده در صورتی که من از وظیفه ای که داشتم سرپیچی نکردم ! یعنی دم هر چی آدمی که از همه بیشتر واسش معرفت خرج کردم گرم که اومد و چنان گذاشت تو کاسم که باورم نمی شد ! هم اون آقای م.ف که رئیس بهش می گفتم هم بقیه که به یه زنگشون هزار تا کارو واسشون ردیف می کردم و انجام می دادم . من وقتی توی جلسه بودم و شنیدم که گفتن « خب خستگی و فشارش همون 2 هفته اول بود و تموم شد » دم شما گرم به خدا ، دیگه بقیه روز هاشو هم که نگاه نکردن که آقا من رو می کشوندن پایانه و تا وقتی کارشون تموم نمی شد از اونجا نمی اومدم بیرون . حتی اگر کارِ ضروری داشتم و از کارم می افتادم اما بازم وامیستادم تا کاری که اونا ازم خواستن انجام بشه . آفرین خیلی عالیه ...

شنیدم توی جلسه اون ع.ن که حساب و کتاب دستشه بهونه کرده به حرف من گوش نکرده و من به ایشون گفتم رمز بقیه کاربر ها رو در اختیارِ من بزاره تا من به امور مالی دسترسی داشته باشم . آخه یکی نیست بگه نامرد ، تو که یه 2 - 3 روزی رمز رو داشتی ، چرا رفتی واسه نرم افزار کاربر تعریف کردی و جاهای دیگه سرک کشیدی ؟! خدایا چی بگم ...

من که وقتی اینا رو شنیدم رفتم توی اون دفتر و کیف عینکم رو برداشتم ، زدم بیرون از پایانه و رفتم توی محوطه پارکینگش جای ماشین نشستم . هزار تا فکر کردم و تصمیم گرفتم اما آخر رسیدم به اینکه دیگه به هیچ عنوان حتی به تلفنشون هم جواب ندم . بابا و همکارم می گفتن که این نصفه رو هم بگیر ، بازم حقته اما من گفتم نمی خوام ، بزارن روی پولشون که خدائی نکرده ضرر نکنن بی افته گردن من . می خوام آخرین کارائی که گردنم مونده رو انجام بدم و دیگه خلاص ...

پ.ن اول : می خوام برم دنبالِ یه کارِ جدید ، خدا کنه پیدا بشه ...

پ.ن دوم : امروز متوجه شدم دفترچه های پودمانی کاردانی اومده و می رم بگیرم و ثبت نام کنم . دعا کنین قبولم کنن ...

پ.ن سوم : در کل ، دعام کنین مشکلاتی که پیش رومه زودتر حل بشه ، واسه زندگیم تصمیماتی گرفته بودم ...

نظرات 2 + ارسال نظر
شهریار یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:44

سلام دادا

امیدوارم خدا از شر بلیات آةسمانی موجود در محل کار خلاصت بکنه چون خود من هم دچارشم!
پس برای یکدیگه دست رو به آسمون بر میداریم.
بهترین فکر رو انجام میدی.ولی اگر داری وقت میزاری
سراسری دانشگاه آزاد یا تهران شرکت بکن.
موفق باشی.

ضمنن سر و فوروارد میزنه من من تو خط دفاعیم

دادا راستش رو بخوای هزینه دانشگاه آزاد زیاده ، منم خب چون یه قوانینی دارم زیاد دوس ندارم دستم تو جیب کسی باشه اما تهران رو نمی دونم
مطمئن نیستم اما فکر می کنم ...

پری دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:32 http://takhchar.blogfa.com

شهر دیگه دانشجو بشی مستقل میشی بزرگ میشی.رو پای خودت وامیستی ولی خرج خوابگاهو ...میاد روش.اگه به فکر پولشیشهر خودت بمون.دردسرم نداره

حرفت درسته ، باید بشینم مشورت کنم ببینم چی می شه :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد