درود بر همگی دوستای عزیزم
بهم تبریک نمی گین ؟ قالب وبلاگم رو عوض کردم شدید خوشگل شده ! آقای محمد رحیمی ( قالب من ) زحمت طراحی این رو کشیدن و ازشون واقعاً ممنونم ...
پ.ن : من چقدر خوشحالم ...
امروز جمعه است ، از اون جمعه هائی که اصلاً ازش خوشم نمیاد . می دونین واسه چی ؟ چون روزیه که با پرستو ( دم بریده ) نمی تونم صحبت کنم و می شه گفت کل روز رو باهاش تماس ندارم . خب به خاطر اینکه کل روز رو کنار خانواده اش حضور داره و نمی تونه به من جواب بده و من باید منتظر یه وقتی بشم که اون بهم SMS بزنه یا تماس بگیره . البته باید صبح زنگ می زد بیدارم می کرد اما ... .
ببخشید حس و حال اینکه حرف بزنم رو ندارم ؛ واقعاً وقتی می دونم باید بدون تماس با پرستو باشم حالم گرفته می شه ...
پرده اول ( سکوت ) : هیـــــــــــس ! همه ساکت ، دارم به دم بریده فکر می کنم ؛ تمرکزم رو بهم نزنین ...
پرده دوم ( عروسی ) : دیروز داشتم مراسم عروسی نوه ی ملکه ی بریتانیا رو می دیدم ! جقدر عروسی و مراسم جالبی داشتن . داشتم از شبکه BBC فارسی می دیدم . چقدر تفسیر و نظرات و صحبت در موردش بود ! نمی دونم شما هم دیدین یا نه اما مراسم بسیار زیبائی بود . چی می شد ما هم اینطور مراسم های قشنگی می داشتیم ! ساده اما با شکوه ؟! لباس عروس رو دیدن ؟! در عین سادگی اما خیلی خوشگل بود . دمشون گرم ...
پرده سوم ( درد داره ) : مدت یه هفته است که قفسه ی سینم درد می کنه ؛ زیر قفسه سینم طرف چپ ! می ترسم از قلبم باشه اما خب بیخیال ؛ خودش خوب می شه . با عموم که بهیارن صحبت کردم و می گن که اگه نفس عمیق می کشی و دردش کم می شه از ریه هاته ! نمی دونم بالاخره از قلبمه یا ریه هام ! خدا رحم کنه به من و دم بریده که هیشکدوممون اگه حواسمون به اون یکی نباشه یه بلائی سرمون میاد ...
پرده چهارم ( همسان ) : سریال همسان رو می بینین ؟! خیلی قشنگه ! در مورد رابطه ی یه پسر آمریکائی و یه دختر آمریکائی - مراکشیه ! دختره مسلمون و پسره نیدونم ! توی یه نگاه عاشق همدیگه شدن ! هنوز چند قسمت پخش شده ، کامل ندیدم ...
پرده پنجم (دیدار ) : از هیچ فرصتی برای دیدن دم بریده ام به راحتی عبور نمی کنم ! مثلاً امروز وقتی داشت از دانشگاه بر می گشت رفتم پیشش و دیدمش ! خسته بود ، پاشم درد می کرد ، بارونم می اومد ! خیلی دلم می خواست سوار ماشین بشه اما خب به دلایل امنیتی نمی شد و منم هیچوقت این اجازه رو به خودم نمی دم که باعث بشم با آبروش بازی بشه . در کل دلم خیلی هواشو می کنه و واسه دیدنش پر می زنه !
پرده ششم ( امتحانات میان ترم ) : هفته پیش سه شنبه ، روزی که رفتم دانشگاه فهمیدم امتحان زبان داریم ! منم هر چی یاد گرفتم باور کنین از تجربیات و خونده های 1 ساعته قبل از شروع کلاس بود ! فردا امتحان زبان های برنامه نویسی وب دارم و سه شنبه هم امتحان آمار ! باور می کنین چیزی نخوندم هنور ؟! نمی دونم چرا حس خوندن ندارم اصلاً ؛ چیکا کنم ؟!
پ.ن اول : دیگه از دوری خسته شدم ! کی می رسم به دم بریده ام ؟!
پ.ن دوم : دیگه از دین ، از مذهب ، از اعتقاد ، از س.ی.ا.س.ت ، از دستور ، از اجبار ، از دو دل بودن ، از خیلی چیزای دیگه خسته شدم ! به خدا خسته شدم ؛ من فقط یه چیزی رو می خوام ! فقط یه چیزی ...
این روز ها همش فکرم توی اینه باید واسه زندگیم چیکا کنم ! گیرم بابام میلیونر ! از قدیمه گفتن : « گیرم نام پدر فاضل ، از فضل پدر تو را چه حاصل ؟! » ، و واقعاً هم همینه ها ، اما خب من منظورم مال و اموال بابا بود والا من از اعتبار پدرم به اعتباری رسیدم و تا عمر هم که دارم مدیونشونم ! مدتیه توی فکر یه شرکت خدماتی هستم ( خدمات چی حالا بماند ) ، دیدم اگه بتونم یه وام با بازده پائین پیدا کنم خیلی به نفع منه و می تونه کارم رو راه بندازه ! علم و تجربه ی کار و دارم ، از تجربیات یکی از دوستامم استفاده می کنم و ... . محل کار فعلیم زیاد جالب نیست ، البته محلش اما خب پولی که از اونجا در میارم ، واسه خودم یه نفر کافیه و کمی واسه پس انداز اما نه واسه دو نفر و پس انداز . من اگه بتونم این شرکت رو راه اندازی کنم ، هم می تونم اینجا رو داشته باشم هم دامنه کارم رو گسترش بدم ( اگه خدا بخواد و بتونم این شرکت رو راه بندازم ) . منتظر ایمان دوستم هستم که بیاد رو باهاش صحبت کنم ! مُخی که اون داره توی این کار ، خدائی ندیدم . اگه بتونم باهاش صحبت کنم و اونم قبول کنه عالی می شه . می تونیم با هم این کار رو خوب اداره کنیم .
دیشب جلوی دائیم اینا یه دعوائی راه انداختم باز ! سر ماشین ، طرفداری از داداشم توسط بابام و اون دختر دائی به همه چی کار فوضول ! حالا می گیم بابا درست ، اون واسه چی دخالت می کنه توی کار من ؟! دلم می خواست جلوی دائی دهنم رو باز می کردم هر چی از دهنم بر می اومد می گفتم بهش ! اه ، آدم اینقدر پرو و بی ملاحضه ؟! می خوام سری بعد اگه حرفی زد رُک جوابشو بدم ! جلوی هر کسی بود ؛ می خوام کاری کنم که اینقدر خار و زلیل بشه که دیگه نتونه دهنش رو باز کنه و حرف بزنه جلوی من ! فک کرده منم مث داداشمم که هر چی بخواد و بگه جوابشو به شوخی و خنده بده یا طرفش رو بگیره ! نمی خوام احترامش رو جلوی شوهر و خانواده اش بزارم زیر پا والا می تونستم این کار رو بکنم ! حالا ببینین کی بهتون گفتم و من کی باهاش این کارو می کنم ...
دیشب رفتم یه جائی ، یه کسی رو دیدم ، انگاری یه فرشته رو دیدم ! وای دیشب دم بریده رو با یه تیپ و شمایلی دیدم که تا حالا ندیده بودمش ! هی ، هنوز وقتی اون لحظه که دیدمش رو به یادم میارم انگاری دلم خالی می شه ... . وای خدا ، من دم بریده ام رو می خوام ... ( التماس می کنم الان پیش خدا ) . تو فکرم رابطه ی خودمون رو جدی کنیم اما خب دم بریده کمی شرایطش مساعد نیست ...
دو روز کلاس رو پچوندم عجیب ! خودمم توی کفش موندم که چرا پیچوندم ! کلاس های روز یکشنبه ( برنامه نویسی زبان های وب و انگلیسی عمومی ) و کلاس روز پنجشنبه ( ادبیات و ساختمان داده ها در پاسکال ) . زکی ، نمی دونم چرا نرفتم ! یکشنبه رو می دونم واقعاً حس کلاس رفتن نبود ، پنجشنبه رو هم من صبحش پیش شنگول بودم و یه پروژه تایپ و Power point داشتم و ازش تحویل گرفتم تا واسش آماده کنم رو باید آماده می کردم ! بهش گفتم امروز می رم کلاس اما نرفتم ! کارش رو دیشب تموم کردم ، نزدیکای ساعت 3 صبح واسش ایمیل کردم ! خدا کنه مشکلی نداشته باشه ... ( این اتفاق قبل اینکه بیام خونه و با جلوی دائی بحث کنم اتفاق افتاد ! خیلی خوشحال بودم اما ... )
واسه اون نوشت : دلم خیلی واست تنگ شده ...
پ.ن : دوستای خوبم والا چیزی که نمی خوام ازتون جز اینکه دعا کنین واسه من و دم بریده ...