خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

دی دی دی دینگ ...

درود بر همگی دوستای عزیزم

بهم تبریک نمی گین ؟ قالب وبلاگم رو عوض کردم شدید خوشگل شده ! آقای محمد رحیمی ( قالب من ) زحمت طراحی این رو کشیدن و ازشون واقعاً ممنونم ...

پ.ن : من چقدر خوشحالم ...

چه روز بدی ...

امروز جمعه است ، از اون جمعه هائی که اصلاً ازش خوشم نمیاد . می دونین واسه چی ؟ چون روزیه که با پرستو ( دم بریده ) نمی تونم صحبت کنم و می شه گفت کل روز رو باهاش تماس ندارم . خب به خاطر اینکه کل روز رو کنار خانواده اش حضور داره و نمی تونه به من جواب بده و من باید منتظر یه وقتی بشم که اون بهم SMS بزنه یا تماس بگیره . البته باید صبح زنگ می زد بیدارم می کرد اما ... .

ببخشید حس و حال اینکه حرف بزنم رو ندارم ؛ واقعاً وقتی می دونم باید بدون تماس با پرستو باشم حالم گرفته می شه ...

ناراحتم شدید ...

امروز خیلی ناراحتم ؛ در حدی که می تونم بگم سگ هستم ! دور و اطراف من کسی پیداش نشه که خدائی ... . خدایا منو ببخش ...
می دونین امروز ، بعد از دو روز که با دم بریده صحبت نکرده بودم ، صحبت کردم ( خیلی ناراحتم ) صدای گریه اش رو شنیدم ! واقعاً چرا آدمائی که فک می کنن علمی دارن باید باعث بشن که ... . ولش کنین جریان رو نمی تونم تعریف کنم ؛ فقط دلم می خواد گردن اون طرف رو بشکنم ...!
لعنت به اون آدمی که اشک یه کسی رو که به خاطر احترام به اون چیزی نمی گه رو در میاره ...!
به خدا دستم به اون آدم می رسید قیمه قیمه اش می کردم ، حیف که به خدا نمی تونم الان دست به کاری بزنم والا می دونستم چیکارش کنم ! نمی شه موقعیت دم بریده ام خراب می شه والا خودش می دونه که وقتی عصبی می شم می تونم چیکار کنم ...
حیف به خدا که دستم از بعضی چیزا کوتاهه ...! حیف ...

چی بگم ؟!

پرده اول ( سکوت ) : هیـــــــــــس ! همه ساکت ، دارم به دم بریده فکر می کنم ؛ تمرکزم رو بهم نزنین ...

پرده دوم ( عروسی ) : دیروز داشتم مراسم عروسی نوه ی ملکه ی بریتانیا رو می دیدم ! جقدر عروسی و مراسم جالبی داشتن . داشتم از شبکه BBC فارسی می دیدم . چقدر تفسیر و نظرات و صحبت در موردش بود ! نمی دونم شما هم دیدین یا نه اما مراسم بسیار زیبائی بود . چی می شد ما هم اینطور مراسم های قشنگی می داشتیم ! ساده اما با شکوه ؟! لباس عروس رو دیدن ؟! در عین سادگی اما خیلی خوشگل بود . دمشون گرم ...

پرده سوم ( درد داره ) : مدت یه هفته است که قفسه ی سینم درد می کنه ؛ زیر قفسه سینم طرف چپ ! می ترسم از قلبم باشه اما خب بیخیال ؛ خودش خوب می شه . با عموم که بهیارن صحبت کردم و می گن که اگه نفس عمیق می کشی و دردش کم می شه از ریه هاته ! نمی دونم بالاخره از قلبمه یا ریه هام ! خدا رحم کنه به من و دم بریده که هیشکدوممون اگه حواسمون به اون یکی نباشه یه بلائی سرمون میاد ...

پرده چهارم ( همسان ) : سریال همسان رو می بینین ؟! خیلی قشنگه ! در مورد رابطه ی یه پسر آمریکائی و یه دختر آمریکائی - مراکشیه ! دختره مسلمون و پسره نیدونم ! توی یه نگاه عاشق همدیگه شدن ! هنوز چند قسمت پخش شده ، کامل ندیدم ...

پرده پنجم (دیدار ) : از هیچ فرصتی برای دیدن دم بریده ام به راحتی عبور نمی کنم ! مثلاً امروز وقتی داشت از دانشگاه بر می گشت رفتم پیشش و دیدمش ! خسته بود ، پاشم درد می کرد ، بارونم می اومد ! خیلی دلم می خواست سوار ماشین بشه اما خب به دلایل امنیتی نمی شد و منم هیچوقت این اجازه رو به خودم نمی دم که باعث بشم با آبروش بازی بشه . در کل دلم خیلی هواشو می کنه و واسه دیدنش پر می زنه !

پرده ششم ( امتحانات میان ترم ) : هفته پیش سه شنبه ، روزی که رفتم دانشگاه فهمیدم امتحان زبان داریم ! منم هر چی یاد گرفتم باور کنین از تجربیات و خونده های 1 ساعته قبل از شروع کلاس بود ! فردا امتحان زبان های برنامه نویسی وب دارم و سه شنبه هم امتحان آمار ! باور می کنین چیزی نخوندم هنور ؟! نمی دونم چرا حس خوندن ندارم اصلاً ؛ چیکا کنم ؟!

پ.ن اول : دیگه از دوری خسته شدم ! کی می رسم به دم بریده ام ؟!

پ.ن دوم : دیگه از دین ، از مذهب ، از اعتقاد ، از س.ی.ا.س.ت ، از دستور ، از اجبار ، از دو دل بودن ، از خیلی چیزای دیگه خسته شدم ! به خدا خسته شدم ؛ من فقط یه چیزی رو می خوام ! فقط یه چیزی ...

دیشب دیدمش ...

این روز ها همش فکرم توی اینه باید واسه زندگیم چیکا کنم ! گیرم بابام میلیونر ! از قدیمه گفتن : « گیرم نام پدر فاضل ، از فضل پدر تو را چه حاصل ؟! » ، و واقعاً هم همینه ها ، اما خب من منظورم مال و اموال بابا بود والا من از اعتبار پدرم به اعتباری رسیدم و تا عمر هم که دارم مدیونشونم ! مدتیه توی فکر یه شرکت خدماتی هستم ( خدمات چی حالا بماند ) ، دیدم اگه بتونم یه وام با بازده پائین پیدا کنم خیلی به نفع منه و می تونه کارم رو راه بندازه ! علم و تجربه ی کار و دارم ، از تجربیات یکی از دوستامم استفاده می کنم و ... . محل کار فعلیم زیاد جالب نیست ، البته محلش اما خب پولی که از اونجا در میارم ، واسه خودم یه نفر کافیه و کمی واسه پس انداز اما نه واسه دو نفر و پس انداز . من اگه بتونم این شرکت رو راه اندازی کنم ، هم می تونم اینجا رو داشته باشم هم دامنه کارم رو گسترش بدم ( اگه خدا بخواد و بتونم این شرکت رو راه بندازم ) . منتظر ایمان دوستم هستم که بیاد رو باهاش صحبت کنم ! مُخی که اون داره توی این کار ، خدائی ندیدم . اگه بتونم باهاش صحبت کنم و اونم قبول کنه عالی می شه . می تونیم با هم این کار رو خوب اداره کنیم .

دیشب جلوی دائیم اینا یه دعوائی راه انداختم باز ! سر ماشین ، طرفداری از داداشم توسط بابام و اون دختر دائی به همه چی کار فوضول ! حالا می گیم بابا درست ، اون واسه چی دخالت می کنه توی کار من ؟! دلم می خواست جلوی دائی دهنم رو باز می کردم هر چی از دهنم بر می اومد می گفتم بهش ! اه ، آدم اینقدر پرو و بی ملاحضه ؟! می خوام سری بعد اگه حرفی زد رُک جوابشو بدم ! جلوی هر کسی بود ؛ می خوام کاری کنم که اینقدر خار و زلیل بشه که دیگه نتونه دهنش رو باز کنه و حرف بزنه جلوی من ! فک کرده منم مث داداشمم که هر چی بخواد و بگه جوابشو به شوخی و خنده بده یا طرفش رو بگیره ! نمی خوام احترامش رو جلوی شوهر و خانواده اش بزارم زیر پا والا می تونستم این کار رو بکنم ! حالا ببینین کی بهتون گفتم و من کی باهاش این کارو می کنم ...
دیشب رفتم یه جائی ، یه کسی رو دیدم ، انگاری یه فرشته رو دیدم ! وای دیشب دم بریده رو با یه تیپ و شمایلی دیدم که تا حالا ندیده بودمش ! هی ، هنوز وقتی اون لحظه که دیدمش رو به یادم میارم انگاری دلم خالی می شه ... . وای خدا ، من دم بریده ام رو می خوام ... ( التماس می کنم الان پیش خدا ) . تو فکرم رابطه ی خودمون رو جدی کنیم اما خب دم بریده کمی شرایطش مساعد نیست ...
دو روز کلاس رو پچوندم عجیب ! خودمم توی کفش موندم که چرا پیچوندم ! کلاس های روز یکشنبه ( برنامه نویسی زبان های وب و انگلیسی عمومی ) و کلاس روز پنجشنبه ( ادبیات و ساختمان داده ها در پاسکال ) . زکی ، نمی دونم چرا نرفتم ! یکشنبه رو می دونم واقعاً حس کلاس رفتن نبود ، پنجشنبه رو هم من صبحش پیش شنگول بودم و یه پروژه تایپ و Power point داشتم و ازش تحویل گرفتم تا واسش آماده کنم رو باید آماده می کردم ! بهش گفتم امروز می رم کلاس اما نرفتم ! کارش رو دیشب تموم کردم ، نزدیکای ساعت 3 صبح واسش ایمیل کردم ! خدا کنه مشکلی نداشته باشه ... ( این اتفاق قبل اینکه بیام خونه و با جلوی دائی بحث کنم اتفاق افتاد ! خیلی خوشحال بودم اما ... )
واسه اون نوشت : دلم خیلی واست تنگ شده ...
پ.ن : دوستای خوبم والا چیزی که نمی خوام ازتون جز اینکه دعا کنین واسه من و دم بریده ...