خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

کمی صحبتِ کاری ...

پرده اول ( آمار های خسته کننده ) : طبق معمول هر ماه و هر ماه و هر ماه ، وقتی به آخر ماه نزدیک می شم باید به فکر جمع آوری آمار و اطلاعات بیافتم تا سریع تر بتونم تحویل اداره کل بدمشون ! می دونین خسته شدم ، اما تا الان فقط سعی کردم کارم رو درست انجام بدم ( اگر مربوط به من می شد ) ! دوست داشتم می تونستم آمار رو برگشت بدم و وقتی ایراد دارن اصلاحشون نکنم اما بازم تنها کسی که از داخل متن آمار ها می تونه مشکلاتشون رو پیدا کنه بازم منم ... چرا همش من ؟! همکارم می گه شما مراحل رو یادداشت کنین تا من هم با شما کمک کنم و آمار رو جمع آوری کنم اما فکر می کنه سیستم جدید هم مث سیستم قدیمه که همینطوری ثبتشون کنه و ...! نه فرق داره ، اون سیستم ساده ای بود اما این نه ...
پرده دوم ( حواله های ثبت نشده ) : از طرف اداره کل سیستم نرم افزار برای انجام به روزرسانی و هنگام سازی توی ماه های مهر و آبان اونجا بود ! توی کل این مدت صورت وضعیت ها و حواله های زیادی اومد اما به خاطر نبود سیستم نمی تونستم ثبتشون کنم ! می گذاشتمشون یه کناری تا وقتی سیستم بیاد . تموم این حواله ها اومد اما سیستم تا دو ماه تموم نشد و مشکل حل نشد اما وقتی اومد من موندم یه کوه پر از حواله ... . چند مدت قبلش تصمیم گرفتم مشخصات حواله ها رو برای بیمه بفرستم ! پس بهترین کار این بود که اون هائی که اعلام می شد به بیمه ی دانا ، روی برگه ی خود حواله بنویسم « اعلام شد » تا بعداً ثبتشون کنم ! این رو روی همه ی حواله ها انجام دادم و حتی وقتی هم که سیستم اومد روشون می نوشتم « ثبت شد » تا فراموش نکنم این حواله ها ثبت سیستم شده و بعد ارسالش کنم بیمه . حواله ها همگی جمع آوری شد ، اعلام شد اما بدون ثبت توی سیستم بایگانی شد ! گذشت و گذشت تا یه دفعه از تهران بازرس اومد برای اداره کل و اونا یاد این آمار حواله ها افتادن . بدبختی من از اینجا شروع شد و همه ی انگشت های اتهام به سمت من که مقصر منم و اشتباه از من بوده ! می بینین ، خواستم کار خوبی انجام بدم اما بدون اطلاع کار من ، متهم درجه یک این قضیه شدم . 4 - 5 روزی هست که درگیر این آمار بودم و حتی با بابام ( دبیر ) دعوا کردیم سر این آمار . خیلی ناراحت کننده است که نتونی وقتی که کاری رو به خاطر درستیش انجام می دی و خراب می کنن از خودت دفاع کنی ! فقط به خاطر اینکه اون ها یک سازمان دولتی هستن . خیلی بده اینطوری . البته آمار جمع آوری شد ...
پرده سوم ( خسته کننده ) : کار من طوریه که نه قراردادی دارم و نه اینکه برگه ای رو برای کار امضاء کردم ! می دونین ، خیلی یهوئی و عجله ای طوری کارا رو به راه شد تا من خدمات سیستمی و پشتیبانی کلی پایانه ها رو بدست بگیرم ! اما خب برای من نزدیک به دو سال هست که بیمه رد می شه و این به نغع منه اما خب اگر بابا از اونجا برن وضعیت من نا مشخص می شه چون افرادی که باهاشون در حال کار هستم اصلاً حلال و حروم سرشون نمی شه چند چند نفر خیلی کم ! مخصوصاً اون آقای ... ( ع.ن ) . در کل باید حواسم به خودم باشه و به فکر شرکتی که می خوام تاسیسش کنم بی افتم ! چون هر چه دیرتر بشه بدتره ...
پ.ن : می دونم نوشته هام واستون بی اهمیته اما از این که همینطوری به من سر می زنین حتی گذری خوشحالم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
سحر پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 http://www.majarahaye2girl.blogfa.com

سلام آئین نیستی...
فکر نکنم اون بی شرف تشریف خرشو اورده باشه نه؟؟
بیخیال..
از پرستو چه خبر؟

درود سحر خانوم ، شما خوبین ؟
روزتون بخیر
چرا تازه اومدم امروز ...
می رم ببینم
پرستوی منم خوبه ، دم دمای مهره و ... خب تابستونش کم بود ... :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد