خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

و من باز هم نفهمیدم ...

بعضی وقتا فک می کنم باید از کجا شروع کنم ...!

از تو ؟!

از خودم ؟!

از ما ؟!

یا اینکه بقیه آدما ...؟!

اصلاً این شروع برای کیه ؟!

شب ها و قصه ها ...

روز ها و واقعیت ها ...

اینا چی رو می خوان به من ثابت کنن ؟!

اینکه هستن یا نه ؟!

اینکه می خوان باشن ؟!

اینکه می خوان بیان ؟!

من نفهمیدم ...

روز های پر از سختی ... پر از خستگی ...

شب های پر از رویا و خواب دیدن ...

اما برای کی ؟!

برای چی ؟!

و من باز هم نفهمیدم ...

اما این قصه برای لالائی نیست تا بخوابی !

صب کن ...

یه مقدار بیشتر گوش کن ...

داره صدای بارون میاد ...

صدای بارون رو خیلی دوس داری ...

این یه احساسه !

برای درک کردن ...

برای فهمیدن ...

اما من هنوز هم نفهمیدم ...

لحظه ها دارن می گذرن

ثانیه ها کم کم بی رنگ می شن

روزگار همونطور داره به گردن خودش ادامه می ده

اما من هنوز هم نفهمیدم ...

دیگه خیلی دیر وقته !

دیگه وقتی برای ما نمونده !

دارن هر جوری که فکرشو می کنی ، دنیا رو تموم می کنن !

دارن با تموم سرعت به ما می گن « آهای ؛ همه چیز داره تموم می شه » !

همه چیز داره تموم می شه ...

آره ؛ وقت منم دیگه داره تموم می شه !

اما تو همین چند ثانیه ی آخر می خوام یه چیز خیلی کوچیک بهت بگم !

فقط یه چیز خیلی خیلی کوچیک !

اونم اینه : « فقط برای تو ... »

نظرات 4 + ارسال نظر
خانوم گل شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 http://khanomgol.blogfa.com

نگــــــو..... چی شد...... برای چی ؟

نمی دونم ... فقط می دونم ترکم کرد ... گفت به درد هم نمی خوردیم !
واقعاً نمی فهمم جریانش چی بود !
چرا ؟ شما می دونین ؟
کم گذاشتم چیزی رو ؟!
کم تلاش کردم ؟
کم گذاشتم ؟ نمی دونم ...

خانوم گل یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 http://khanomgol83.blogfa.com

بعد از این همه با هم بودن .... فقط گفت بدرد هم نمی خوریم؟
خوب ازش بخواه برات توضیح بده و دلیل بیاره ؟ چرا تا الان اینو نفهمیده ؟!

اوهوم ... به درد هم نمی خوردیم ! می تونیم دوست باشیم اما نه ازدواج ...
چه دلیلی ؟! دلیل بخوام برای رفتنش یا دلیل بخوام واسه موندن ؟! کدوم ؟

دختری از جنس باران سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:40 http://shirin032.blogfa.com/

روزهای پر از خستگی....چرا خسته ای ایین..؟این خستگی حتما خستگی جسمی نیست.

خستگی جسمیم ... پیامدش نوشتن یه متن نیست ... پیامدش گفتن از دلی نیست که دیگه نیست ... از روز ها و شب های سخت نیست ... نیست ... واقعاً نیست ...

خانوم گل سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:51

دلیل برات بیاره که چرا می خواد بره ؟
مطمئنی از اول واسه ازدواج می خواستدت؟

توی اینکه از اول با هم دوست شدیم واسه ازدواج مطمئنم !
حتی قضیه خواستگاری من یه دفعه خیلی جدی شد و اونم موافق بود اما ...
شاید من اشتباهی کردم ... نمی دونم ...
اشتباهی که خودمم نمی دونم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد