تمام زمستون رو نگران بودم !
سرما می خورد ، مراقبت نمی کرد سریع گلو درد می گرفت !
راستش ، هر چی هم میگفتم آب نمک قرقره کن ، با اینکه به من می گفت باشه چشم ، اما بازم زیرابی می رفت و شب قبل خواب انجام نمی داد !
گناهش رو پاک نکنم ، بعضی وقتام حرف گوش می داد !
اگر زبونم لال مریض می شد ، منم پشت بندش می افتادم توی خونه ؛ حتی اگر نمی فهمیدم مریضه ...
چهره اش ، پشت پلک هام نقاشی شده ! هر وقت چشم هام رو می بندم ، فقط اونه که آشکار می شه و خودش رو به من نشون می ده ...
قلبم رو بد جوری نشونه رفت ... نشونه رفت و اسیر خودش کرد و رفت ... رفت به دنبال آرزو های خودش و منو تنها گذاشت با آرزوی داشتنش ...
من موندم ، با کوله پشتی خاطراتی که الان شدن کابوس زندگیم ! شب ها از دیدنشون با هیجان بلند می شم اما می فهمم باز هم فقط ...
ایین نمیخوای بس کنی و برگردی به زندگی عادیت؟نمیخوای قبول کنی که همه چیز تموم شده؟نمیخوای از این وضع بیایی بیرون؟بابا اینجوری پیش بری و صبح تاشب بشینی غصه بخوری که چرا رفت و تنهات گذاشت و توی گذشته باشی که دااااااااغون میشی،داغون،بفهم داداش من،به فکر خودت باش یه کم.
خیلی سخته ...
میدونم،ولی باید باهاش کنار بیایی اگه کنار نیایی میخوای چیکار کنی؟همینجوری میخوای غصه بخوری حتما دیگه.
نمیدونم... باور کنین نمی دونم ...
دلیل اینکه از ذهنم بیرون نمی ره رو نمی فهمم !
به خدا خودش گفت به یه ماه نکشیده همه چی فراموش می شه اما کو ؟ کجاست ؟
اونو نمی دونم اما من نتونستم یه ذره هم فراموش کنم ...
بهتری ایین؟حالت چطوره؟
دلتنگیه هست ... بعضی وقت ها دیگه اینقدر زیاد می شه که باید بنویسم
نمی تونم صحبت کنم ؛ فقط باید بنویسم ...
ایین خب تو یه پیانو بخر بده منم باهاش بزنم:((
ایییییییییننننننن:((
چشم