خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

بارون شدیدی بود ...

سلام

دلم واسه خودنویس تنگ شده بود

این مدت خیلی سرم شلوغ بود ، جلسه های مختلف توی محل کارم ، کارای خودم توی دفتر ، مشکلات سیستم های کامپیوتری مجموعه و ...

راستی امروز خیلی عجیب بارون می اومد ، سیل راه افتاده بود ، جوب های آب پر شده بودن و من بیچاره توی این هوای بارونی واسه برطرف کردن مشکل یکی از سیستم های دفاتر شهر شرکت های مسافربری رفتم توی خیابون و خیس ، عین موش آبکشیده شدم

البته مشکلی نیست ، راضی ام

به جاش یه تشکر خشک و خالی همه این اذیت ها رو می پوشونه

راستی یه عکس واستون می زارم از بارون امروز ببینین

خیلی باحاله ...

همینجا بود که مجبور شدم به خاطر رد شدن و رفتن سمت ماشین بپرم توی آب ها و کل کفشم و شلوارم خیس آب بشه ...

وای که امروز عجب ...

امروز از صبح همش درگیر بودم

از اون طرف شرکت ها که هر کسی یه غُر غُری می کردن و دفاتر شهرشون یه جور دیگه !

اینقدر بدم میاد زحمتی که آدم واسشون می کشه رو نادیده بگیرن

ادعائی ندارم اما لااقل حرفی می زنم به حرفم گوش کنن

حالا پیگیری وضعیت ثبت آمار ماهیانه توسط اداره کل هم که پیش کش

بعضی وقتا اینقدر نارحت می شم که خدائی دوس دارم همه چیز رو بزارم کنار ، برم بشینم توی خونه و بگم اگه بهم احتیاج دارین منتم رو بکشین و اگر ندارین برین یی دیگه کاراتون رو انجام بده و بهش پول بدین

چندین ماه شده عین تراکتور روز و شبم رو گرفتن ، هنوزم می بینی اعتراض می کنن

اصلاً فکر منو نمی کنن شاید منم خسته بشم به خدا

البته قربون خدا برم که منو بی وجدان نآفریده که بزنم زیر همه چیو بزاریم به درد خودشون بسوزن

تا تونستم واسه مسئولیتی که عهده گرفتم از خودمم گذاشتم

اما کیه که ببینه ؟!

البته اونائی که باید قدر بدونن می دونن و کسائی هم که زورشون میاد جواب سلام به آدم بدن ( باباشو ) هم از قدیم گفتن گذر پوست به دباغ خونه می افته و به قول خودم ، گذر سگ و شغال به بیابون می افته ...

ما که گفتیم بسم الله ، تا آخرشم همون بسم الله هستیم تا ببینم کی قدر می دونه ...

راستی نگفتم که من آدم عجیب غریبی ام

آهای اونی که فک می کنی منو شناختی ، باید منو بررسی کنی تا بفهمی من اون موقع چه حسی دارم ...

سر در گم شدم ...

سلام

وای نمی دونین امروز چی گذشت بهم

صبحی ساعت 4 خُرده ای خوابیدم و ساعت 8 بیدار شدم ( با هزار داد و بیداد بابام )

اولش که قبل رفتن ، رفتیم یه کله پاچه ای که صبحونه بخوریم

نداشت و منم که هوس کرده بودم ناکام موندم ولی جاش یه جیگر توپ زدیم که جاتون خالی ( حسرت نخورین )

راه افتادیم به سمت مقصد

45 دقیقه حدوداً طول کشید تا رسیدیم به شهر مقصد

نرفته ، چائی نخورده ، خستگی در نکرده ، گفتن برم پایانه و سیستم ها رو تحویل و آموزش بدم

با اجازتون رفتیم و اطاعت امر کردیم و به همراه پسر مدیر یکی از شرکت های سواری کرایه رفتیم به سمت پایانه

سیستم ها رو راه انداختم اما باورتون نمی شه وقت آموزش سرم رو خوردن ...

اون شرکت دیگه هم که دختره همش سوال می پرسید و من که جواب می دادم متوجه نمی شد

هیچی مجبور شدم همه اطلاعات رو خودم ثبت سیستم کنم و راه بندازمش

جاتون خالی جلسه بود ( وقتی من رفتم اونجا جلسه برگزار شد و وقتی هم که برگشتم جلسه هنوز تموم نشده بود ) و نیم ساعت که گذشت و منم سرم رو گذاشتم و کمی خوابیدم ( البته الکی ) ناهار آوردن و ناهار رو نوش جون کردیم

جلسه دوباره شروع شد ، منم از خدا خواسته رفتم توی ماشین رئیسمون و گرفتم تا 4 عصر خوابیدم و آهنگ گوش کردم

دیگه حوصلم سر رفته بود که دیدم صداشون اومد و مث اینکه جلسه ختم به خیر شده بود ...

خدا رو شکر کردم راه افتادیم ... ( حالا بماند که بینش رفتیم خونه رئیس شرکت مسافربری که به خاطرش رفته بودم اونجا و شیرینی و چائی و اینا ... )

توی راه هم 2 بار پلیس ما رو به خاطر سرعت نگه داشت که بار اول به خاطر شناس بودن بابام ( آخه قبلاً همون محل کار اونا خدمت می کردن و الانم بازنشسته هستن ) ولمون کردم اما دفعه دوم جریمه نوشته شد ولی بازم به خاطر بابام کم ...

امشب راستی مهمون هم داشتیم و هنوزم اینجان ...

نمی دونم چرا اصلاً حس خوبی ندارم و انگاری سر در گمم

دلیلش رو نمی فهمم

الانم که باید بشینم پای سیستم مدیر شرکتی که مدیر تبلیغاتیشون قراره بشم و سیستم دختر مدیر شرکت رو باید درست کنم

البته اینقدر حق به گردنم دارن که اینا هیچ باشه کنارش ...

فردا و مأموریت ...

وای فردا باید صبح زود پاشم و برم مأموریت

البته خوبیش به اینه که چند نفریم که از اینجا داریم می ریم

فقط خدا کنه به بابا گفتم که بهشون بگن ویدئو پرژکتور بیارن ، حرف گوش کنن و ببرن اونجا تا بتونم راحت نرم افزار رو آموزش بدم

اصلاً خدا نمی زاره من بخوابم !

باید همش یا 7:30 صبح یا 8:00 پاشم و برم سر کارم

فردا هم که باید قبل اینکه بریم باید بریم دفتر انجمن که سیستم اون شرکت رو برداریم

اونا نیومدن ببرن ، من باید جُرشو بکشم ...

حالا تا ببینیم فردا چه خبر می شه

راستی عیدتون هم مبارک ، ثواب حاجیا نسیب ایشالله

ایشالله حاجی شین ...