خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

وای که امروز عجب ...

امروز از صبح همش درگیر بودم

از اون طرف شرکت ها که هر کسی یه غُر غُری می کردن و دفاتر شهرشون یه جور دیگه !

اینقدر بدم میاد زحمتی که آدم واسشون می کشه رو نادیده بگیرن

ادعائی ندارم اما لااقل حرفی می زنم به حرفم گوش کنن

حالا پیگیری وضعیت ثبت آمار ماهیانه توسط اداره کل هم که پیش کش

بعضی وقتا اینقدر نارحت می شم که خدائی دوس دارم همه چیز رو بزارم کنار ، برم بشینم توی خونه و بگم اگه بهم احتیاج دارین منتم رو بکشین و اگر ندارین برین یی دیگه کاراتون رو انجام بده و بهش پول بدین

چندین ماه شده عین تراکتور روز و شبم رو گرفتن ، هنوزم می بینی اعتراض می کنن

اصلاً فکر منو نمی کنن شاید منم خسته بشم به خدا

البته قربون خدا برم که منو بی وجدان نآفریده که بزنم زیر همه چیو بزاریم به درد خودشون بسوزن

تا تونستم واسه مسئولیتی که عهده گرفتم از خودمم گذاشتم

اما کیه که ببینه ؟!

البته اونائی که باید قدر بدونن می دونن و کسائی هم که زورشون میاد جواب سلام به آدم بدن ( باباشو ) هم از قدیم گفتن گذر پوست به دباغ خونه می افته و به قول خودم ، گذر سگ و شغال به بیابون می افته ...

ما که گفتیم بسم الله ، تا آخرشم همون بسم الله هستیم تا ببینم کی قدر می دونه ...

راستی نگفتم که من آدم عجیب غریبی ام

آهای اونی که فک می کنی منو شناختی ، باید منو بررسی کنی تا بفهمی من اون موقع چه حسی دارم ...

آیا کسی هست ...؟!

باز آمدم با همه درد و غم و خجالت

باز آمدم با همه دوست نداشتن ها و داشتن های بی نهایت

باز آمدم با سکوتی پر از معنا اما بی صدا

باز آمدم با کوله باری از حسرت و آه و بی حمایت

کیست مرا یاری دهد در این زمان برزخی که هر کس فکر اعمال و افکار خویش اند

کیست مرا نامی دهد در این بی هویت های بی امان که هر کسی به دنبال نشانه ای از خود می گردند

کیست مرا یادی کند در این همه رنجش ، خروش و طوفان بی رحم بی معرفتی ها که مانند علف هرز در اطرافمان روئیده

کاش بود و بودی و بودند ، اما حیف که هیچ کس نیست

اما نور و امیدی هست

آری خدا

خدا کس نیست که روزی باشد و روزی دیگر نه و شخص نیست که برود و بی وفا شود

خدا هست که تسکین تمام زخم هاست و هست که مونس دل بی کس است

پس شکر که تو هستی ، مرا تنها مگذار که با تو پادشاه جهانم و بی تو مسکین جهان ...

صورتک

هر روز صبح که بیدار می شیم تا وقتی که می خوابیم ، با هزاران آدم برخورد می کنیم

یکی غمگین ، یکی خندون ، یکی عصبانی یکی ...

هر کسی رو با یه صورتک

صورتک های جور واجور ، با هزاران شکل و شمایل

منم یکی از این آدما هستم که با صورتک خودم می رم بین مردم

صورتک شاد و خندون واسه اینکه کسی نتونه از قیافم بخونه که توی دلم چی می گذره

صبح که از خواب پا می شم صورت بشاش رو می زنم به صورتم تا ظهر ، ظهر که میام باز می شم همون آدمی که بودم تا دوباره بخوام برم بیرون و صورتکم رو بزارم

وای کاش این صورتکا نبود

اونوقت همه آدما با باطن خودشون می اومدن بیرون و با هم برخورد می کردن

آدمای بد با صورتکای خوب نمی اومدن و نمی تونستن همه رو گول بزنن و زیر اون صورتک قلابی مهربونشون به حماقت آدمای ساده بخندن

امروزم من صورتک رو زدم به صورتم

صورتک شاد و خندون که غوغای درونم رو پنهون کنم

غوغائی که نمی دونم چرا توی دلمه ، چرا توی وجودمه و دلیلش رو نمی فهمم

یه مدتی شده همش دارم خواب می بینم

هر چقدر به خودم سیلی می زنم که بیدار بشم اما انگار توی خواب ابدی فرو رفتم

اما یه خبر خوب ...

دارم بهتر می شم

امشب انگاری نشونه سلامتی در من ظاهر شده

انگار دارم می فهمم که کمی نشونه های حیاتی من به کار افتاده ...

شعر کُردی ...

وای که زبون کُردی رو چقدر دوس دارم

شعر زیر به زبون کُردی و زیرش ترجمه فارسیشه

حتماً بخونین خیلی خوشگله ...

( متن کُردی )

ده ستت بده به ده ستم دڵم به تۆوه گه رمه

ئه وینی تۆ هه تایی خولیایی مێشک و سه رمه
تۆکێی ؟ که من گه ره کمه دڵه که ی خۆم بده م پێت
تۆکێی که من عیشقی تۆم ؛ من بۆتۆ وتۆ بۆمن شێت
دڵم به هه ست و سۆزو به شیعره کانم خۆشه
تا که ی خوت وه ده ر ناخه ی هه ستی من بێ تۆ بۆشه
 تو خوا وه ره ده رکه وه ئه ی ئه ستێره ی سووه یلم
دڵی شه یدام به تاسه ت خۆیشم له دووریت که یلم

( ترجمه فارسی )

دستتو بده به دستم که به واسطه تو دلم گرم می شه
عشق تو جاودانه و آرزو و فکر تو سرمه
تو  کی هستی که من می خوام قلبمو بهت تقدیم کنم
تویی که من عشقتم و من هنوز نمی شناسمت و قراره دیوونه هم بشیم
من دلمو به احساس و سوز و شعرهایم خوش کرده ام
تا کی رخ نمایان نمی کنی ؟ احساس من بی تو خالیه
ترا خدا رخ بنما ای ستاره سهیلم
دل عاشقم منتظرته و من همیشه غصه دوریتو می خورم

منبع : کاردۆک(ی)عاشق

چرا اینطوری شدم ؟!

چرا اینطوری ام ؟!

بی حس و حال

انگاری توی خواب دارم سیر می کنم و هر چقدر به خودم سیلی می زنم که بیدار بشم ... نمی شه

نمی دونم قبلاً که اینطوری می شدم چیکار می کردم که یه مقدار حس و حالم بهتر می شد

یه سفر باید برم ، واسه خوب شدن باید سفر برم

می رم یه جائی که روحم رو تازه کنه ، دیدن کسائی که خیلی دوسشون دارم !

مطمئناً روم تأثیر خوبی می زاره

می تونین کمکم کنین ؟!

شما توی این موقع ها چیکار می کنین ؟!

وقتی کسل شدین ، حس انجام کاری رو ندارین ، دوس دارین بیدار بشین ولی هر کاری می کنین توی اون بیداری در عمق خواب بیشتر فرو می رین ...