خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

بدون شرح ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

باور کنم ؟! یا نکنم ؟!

نه خودش موند ... نه خاطره هاش ... تنها چیزی که مونده جای خالیشه

قصه ی دنباله دار رفتنش هنوز شبا مث یه ستاره از ذهنم رد می شه

دلخوشیامو زیر پاش گذاشت و گذشت ... حالا فقط منم من بی انگیزه

کسی که دنیای من بوده یه روز ... نبودنش داره دنیامو بهم می ریزه

باور کنم یا نکنم قلبم رو جا گذاشت و رفت

تفلکی دل سادمو تو غم تنها گذاشت و رفت

نه خودش موند ... نه خاطره هاش ... دلخوشیامو زیر پاش گذاشت و گذشت

هنوز هاج و واجم که چه جوری شد ... هر کاری کردم که از پیشم نره

نمی دونستم که از این فاصله ها .. از این جدائی داره لذت می بره

اون که می گفت مث منه از جنس منه ... نمی دونستم دلش اینقد از سنگه

چقد به خودم دروغی می گفتم ... الان هر جا باشه واسه ی من دلتنگه

( زیر پاش گذاشت و گذشت )

باور کنم یا نکنم قلبم رو جا گذاشت و رفت

تفلکی دل سادمو تو غم تنها گذاشت و رفت

پ.ن : باور کنم یا نکنم ؛ دلخوشیامو زیر پاش گذاشت و گذشت ...

اینجا ...

حسرت می دونی چیه ؟! خوب بهش فکر کن ...

بشکن ...

آره ... بشکن اون دلی رو که به خاطر تو می تپه !

شکستن ساده است ... اما دشوار نگه داشتن اون قلبه که برای تو زندگی می کنه !

بشکن ، اما مطمئنی که تو سالم می مونی ؟! بشکن ... من تاوانش رو می دم ...


از این دلواپسی سیرم ... دارم از یاد تو می رم
شبی تو کُنج تنهائی ... از این فاصله می میرم
هزار و یک شب بی تو ... کنار تو به سر کردم
به امیدی که با عشقم به دنیای تو بر گردم
چه ساده با نگاه تو به دام عشق افتادم ... نفهمیدم چرا آخر به این بی راهه تن دادم
تو در فکر جدائی و من اما در پی موندن ... چه سخته بی نگاهش خوندن

باز هم بشکن ؛ حق من شکسته ، شکستن واسه اینکه احساسم به تو یه دنیاست ...

شکستی ؟ آفرین ... می سپارمت به دست سرنوشتی که من رو مقابل خیلی چیز ها قرار داد ... که یکیش عاشق شدن بود ...

یه روز می فهمی حرفامو ... می فهمی ...

بغض ...

چشم به راه کسی بودن آسان نیست ؛ دشواری ها باید دید تا یا پایدار باشی ، یا چشمت به جمالش روشن شود ...

چیدن اندوه از لب و چهره ، کار آسانی نیست ! چه دشوار خواهد بود خندیدن اجباری ...

دوست داری لب به سخن گشوده ، نهفته های دلت را بیرون بریزی ... اما آنکه باید بشنود ... نیست ...

دل هوای بودن او را کرده ؛ اما باز هم نیست ... چرا ؟!

دست های پنهانی گلویم را ناجوانمردانه می فشارند ؛ این دست ها همان بغض نهفته است که ماه هاست مرا درگیر خود دارد !

خدایا ، اگر خدائی ، اگر من بنده ات هستم پس چرا من را نمی بینی ؟

دلم برای کسی تنگ شده ؛ چرا ؟ من ... نمی دانم چه کنم ....

کوتاهی نکردم ، آزار نرساندم ، تلاش کردم ، دوست داشتم ، عشق ورزیدم ، پویا بودم ، از خود هم نیز می گذشتم !

دنیای من بود ، عمر من بود ... هست ... هست ... هست ...

چه کنم ؟ نمی دانم ...