خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خیلی خسته شدم ...

باورتون نمی شه ، خیلی بهم سخت گذشت این چند روزی که بعد از سفر رفتم سر کار ...

همش تلفن ، صدا ، زنگ و ...

دیگه از اسم خودمم بدم اومده ، از بس اینا منو به اسم صدا زدن

وقتی تلفنم به صدا در میاد ، چهار ستون بدنم شروع می کنه به لرزیدن ...

شاید باورتون نشه ، اینا یه گزینه رو ممکنه کامل نکنن و نتونن از نرم افزار استفاده کنن ، همش به من غُر می زنن که نرم افزارت اینجوریه و اونجوریه و ...

بابا مگه مال پدر منه نرم افزار ؟!

خب رئیسای خودتون سفارش دادن ، منم اومدم پشتیبانیش رو به عهده گرفتم

چقدر آدمای نمک نشناسی هستین ، با کل احترام بهشون می گم کاری ندارین بچه ها ، تازه یه قُرت و نیمشون باقی می گن اگه م.س دید درسته نه برو ...

خدا خیرتون نده یه تشکر خشک و خالی هم می تونین بکنین که ...

خیلی نمک نشناسن ، هنوز اسم منم شروع کردن به مسخره کردن ، انگاری با یه بچه دارن صبحت می کنن و دارن سر به سرش می زارن !

بابا خجالت بکشین من بخوام باهاتون جدی صحبت کنم ، حتی نمی تونین جلوی من دهنتون رو باز کنین ، نکنه از اول باهاتون با شوخی طی کردم اینطور پرو شدین ؟!

خیلی بی جنبه این نه ؟!

در کل این مدت خیلی بهم سخت گذشت ، اما می ارزه به ثمره ای که می ده ...

راستی امروز حقوقم هم مشخص شد

بالاخره بعد از تقریباً 1 سال امتحان پس دادن ، تونستم کاری کنم که اونا رو محتاج خودم کنم ...

حالا اینجوری ها هم نیست اما هیشکی بهتر از من نمی تونست اینطوری واسشون کار کنه و این باعث شده که من رو بخوان نگه دارن ... ( نیازه دیگه یه جورائی )

...::: خدایا به خاطر نعمتائی که بهم دادی ، سپاس :::...

امشب ...

ولم کنین بابا ، دلم به یکی خوش بود که اونم انگاری ...

اصلاً نمی دونم شاید شانس گند منه ، اه اه اه ...

خستم خیلی خسته ام ...

Do you love me ?!

با تنی لِه شده اومدم ...

باورتون می ه وقتی ساعت 2 رسیدم خونه ، حساب کردم دیدم من از دیروز 24 ساعت فیکس بیدار بودم ؟!

تنم پره از خستگی و کوفتگی ، از 5 صبح رفتم سر کار ، همش اینور ، اونور ...

باور کنین طوری شده بود از اسم خودمم بدم می اومد از بس منو با اسمم صدا زدن

حتی بعضی وقتا توی گوشم بیخودی صدا می اومد ...

وقتی اومدم ، عین جنازه ها افتادم روی مبل خوابم برد ، بعد واسه نهار بیدارم کردن ، نهار که تموم شد رفتم توی اتاق سرد تا ساعت 7 عین خرس خوابیدم ...

هنوز کل بدنم درد می کنه ، خیلی خستم ...

چیز دیگه ای واسه نوشتن ندارم جز اینکه من با افتخار توی پایانه ی مرکزی استان خیلی گل کاشتم ...

تا سحر بیدار باش تا بری سر کار

بله ، امروز قضیه ما شده « سحر خیز باش تا کامروا شوی » اما با این فرق که می گن « بیدار باش تا سحر که بری سر کار » ...

ساعت 5 صبح باید برم از اولین سرویس هائی که قراره شروع بشه ، سیستم ها رو راه اندازی کنم

خیلی کار سختی شده اما بتونم خودم رو در این زمینه هم نشون بدم فرصت خیلی خوبیه واسم ...

ما که قرار نیست از نرم افزار قدیم استفاده کنیم ، باید متصل بشیم به Server جدید و از اون نرم افزار رو بخونیم ...

دیشب همه چی یهو بهم ریخت ، من بیچاره هم درگیر بودم

تازه ساعت 9 داشتم می رسیدم خونه که تماس گرفتن سیستممون بهم ریخته !

باورتون نمی شه اگه بگم ، فاصله خونه تا پایانه رو با 120 کیلومتر در ساعت با ماشین می رفتم که سریع برسم که اینا بتونن صورت وضعیت رو چاپ کنن

فردا روز دشواری دارم اما توکل به خدا ، ایشالله حل بشه ...