خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

... اما ...

درود بر دوستان خوبم ؛ امروز توی فیس بوک یه چیزی رو خوندم در مورد زنده یاد خسرو شکیبائی که نوشته بود : « حال من خوبه ! اما تو باور نکن ... » ... حال منم خوبه ها اما ...

چه خبرا ؟! چیکارا می کنین ؟ زندگیتون رو به راهه ؟! من ؟! ای بد نیست و روزگار رو می گذرونم و دارم روز به روز از عمرم کم می کنم و به مرگ نزدیکتر می شم دیگه ! وضعیتم هم خوبه اما ...

شرکتم هم داره کاراش رو انجام می ده و کم کم به مرحله بهره برداری می رسه ! تا حالا کلی خرجش شد و سرمایه ام سرش رفت اما به امید یزدان پاک می تونم ازش بهره ببرم ! کم کم آماده می شه اما ...

خانوادم امروز رفتن روستا و کمی خوش بگذرونن ! من راستش موندم چون امشب می خوام برم خونه دختر خالم و امشب رو با اون و شوهرش بگذرونم ! راستش حال و هوا بارونیه ! خوبه ها اما ...

دارم آهنگ گوش می دم و تا حالا اینقدر با صدای بلند آهنگ گوش نکردم توی خونه مگر اینکه تنها باشم ! خوشحالم و دارم با اهنگ کمی قر می دم اما ...

راستش آهنگ جدید سیروان خسروی و امید حاجیلی رو شنیدین ؟ نشنیدین ؟ نصف عمرتون بر فناست ! خیلی قشنگه و واقعاً جالبه به اسم « عاشقتم » ! من که خیلی باهاش حال کردم اما ...

چهارشنبه سوری خوب آتیش سوزوندین ؟ من راستش نرفتم و درگیر بودم ! بابام و خواهرم مریض بودن و دیگه من حرفی نزدم ! خوب بودا اما ...

.

.

.

... اما ... پشت این اما ها خیلی چیزا نهفته است که هر کسی فهمید بره یه نگاه به زندگیش بندازه و ببینه اون هم از این اما ها داره یا نه ...

پ.ن : به خاطر این همه غیبت طولانی پوزش خواستارم ! دوستتون دارم ...

بازگشت پر بار ...

پرده اول ( پست عمومی ) : امروز می خوام یه پست عمومی بذارم که از همه چیز توش هست . هم شخصی ، هم شغلی و هم عمومی دیگه . خیلی وقته باز پست های طولانی و زیاد زیاد نگذاشتم ، دوستان انگاری فراموشم کردن اساسی ! تنبل نشدم ، درگیر کارای دانشگاه و شغلم و دردسرائی که دارم هستم . شما به بزرگی خودتون ببخشید دیگه ... راستی سال نو میلادی رو با 6 روز تاخیر بهتون خجسته باد می گم ! سال خوبی رو آغاز کنین دوستای من ... ( کرم خبیث ، سحر خانوم ، بهزاد ، پری و همه ی دوستای دیگم که به اینجا سر می زنن )

پرده دوم ( امتحانات ) : من نمی دونم چرا اینطوریه ؛ دیروز یکی از بچه های کلاسمون داشت تعریف می کرد که وقتی استاد ح.پ داشت در مورد شبکه های کامپیوتری درس می داد بچه ها همگیشون پاسخ می دادن . پرسیده شما ها خوب بلدین که ، گفتن آخه توی آزمایشگاه استاد ا.ن کار می کردیم بلدیم مقداری . گفته که عملی خب بهتر یاد می گیرین ، بچه ها هم برداشتن گفتن بله استاد البته توی آزمایشگاه فقط استاد ا.ن با آئین کار می کردن . استاد توی شک و شبهه بوده که آئین دانشجوی منه ؟! فک کنین خفت و خواری در چه حد که استاد ندونه من دانشجوش هستم یا نه ! البته حق داشت چون به خاطر درگیریای کاریم و شخصیم کلاس ها رو به صورت غیر حضوری می رفتم ( چه باحال ) و همین دیروز هم امتحانش رو داشتیم و به قول بچه ها نخونده نمره میارم ( خودم مطمن نیستم ) ! آخه همکلاسیم خانوم ف.ج می گفت من که درس امنیت شبکه رو کلی خونده بودم شدم 4 ، شما هم که به قول خودتون جزوه رو نیم ساعته مرور می کنین شدین 4 ! پس فرق من و شما چیه ؟ ( خب درس خون کلاسه ) ! فرق من با بقیه اینه که من سعی می کنم غیر از تئوری مطالب از تجربه های خودمم در این زمینه استفاده کنم ! همیشه هم دروس رو مرور می کنم ... یادمه به قول مامانم سال پنجم دبستان هم لای کتاب ها رو موقع امتحانات باز نکردم ولی نمره هام بالا بود ... ( گردن مامانم اگه راست یا دروغ می گفت ؛ آخه من کمی آلزایمر رفتم ) ...

پرده سوم ( عضو جدید اداره ) : یعنی باور کنین شدم عضو جدید اداره کل حمل و نقل استان ها . هر روز هر ارباب رجوعی میاد ، من اونجا حضور دارم ! به قول یکی از دوستان همکار ، آقای آئین از این دسته از همکاران نا محسوس هستن که برش زیاد دارن ! راست می گه ، برشم کم نیست ! یه خانومی اونجا هست که مسئول آمار و اطلاعات اداره کل حمل و نقل شده که وقتی از ما آمار رو گرفتن و دوباره به اداره کل تحویل دادن ، مسئول جمع آوری شده ! من بدبخت فکر می کردم این قضیه جمع آوری آمار ماهیانه کوفتی از سرم برداشته شده و داشتم نفس راحتی می کشیدم که فهمیدم خیر ؛ بنده به شدت تمام سرویس و بدبخت شده ام ! آخه برای شرکت ها از سال 86 تا امسال ، هر شرکت نزدیک به 12000 برگ صورت وضعیت بدهکاری ( تحویل نشده ) تراشیدن و متاسفانه همه ی این ها مال زمانی بوده که جناب آقای ص.ت در مکان فعلی بنده نشسته و داشتن آمار جابجا می کردن ! اما بازم همه کازه کوزه ها شکسته سر آئین بدبخت فلک زده . هیچی داشتم می گفتم که این خانوم خ.ن از روز اول که می خواستیم نفس راحت بکشیم هر لحظه یا تلفن دفتر یا شماره شخصی خودم تماس می گیرن که این باید چطوری باشه و این باید فلان باشه و ... من بدبختم چون می دونستم به نرم افزار وارد نیست و بلد نیست مجبور شدم فوت و فن های کارم رو بهش نشون بدم ! الان خیلی چیزا رو بلده که خودم بهش یاد دادم و از من یاد گرفته ( عجب استاد خوبی هستم من ) اما اعصاب واسه من نگذاشته ! هر وقتی ممکنه زنگ بزنه ! بعضی وقت ها جواب تلفنشم نمی دم ... ( حقشه ) . البته بنده هم خیلی آدم زرنگ الدوله ای هستم و با یه ترفند خاصی برداشتم تمام صورت های کسری یک شرکت رو به صورت کاملاً قاچاقی تصحیح و ارائه به اداره کل کردم ! همه دهنشون باز مونده ! اگر آمار این شرکت صفر شد ، بقیه رو هم درستشون می کنم ... ( راز این کار رو هم به هیشکی نمی گم چون خواهان زیاد پیدا می کنه )

پرده چهارم ( یه کمی از خودمون ) : راستش من خوبم ، پرستو خوبه ، خانوادم خوبن ، خانواده پرستو هم خوبه و همگی در کل خوبیم ! من و پرستو درگیر امتحانای میان ترم و پایان ترممون هستیم و واقعاً کمی سر در گم ولی راضی هستیم ! هر دومون سعی کردیم خوب باشیم و در عین حال واسه تصمیمای بعدیمون داریم آماده می شیم و از شما دوستای خوبمون هم می خوایم که واسه ما دعا کنین و آرزوی این رو بکنین که به آرزومون برسیم ( قول می دم عروسی دعوتتون کنیم ) ...

پرده پنجم ( یه جورائی ) : راستش یه جورائی به خودم افتخار می کنم ! می دونین خوشحالم که تا تونستم آدم صادق و راستگوئی بودم ! مخصوصاً واقعاً وقتی که مشکلی داشتم ! دروغ می تونست کارم رو راه بندازه اما چقدر زمان می برد که این دروغ آشکار نشه ؟! چرا اصلاً دروغ ؟ دروغ نمی گم ! تا تونستم به خدا نگفتم ! بعدشم از اینکه می بینم پرستو از این لذت می بره که من به خاطر هر دوتائیمون دارم چیکار می کنم و واقعاً خوشحاله به خدا خوشحالم ! این واسم خیلی مهمه که پرستو ببینه که من آدمی هستم که واسه خوشبختی تلاش می کنم ...

پرده ششم ( خواهر کوچولوم مبینا ) : یعنی می تونم بهتون بگم یه شیطون 100 برابر از این کمتر شیطونی می کنه ! دیگه اعصاب واسه من یکی نگذاشته . من تا لپ تاپم رو روشن می کنم و میام یه کاری انجام بدم عین عقاب می پره میاد دستش رو می ذاره روی پام بلند می شه ببینه چیکار می کنم یا می شینه و با دست می زنه روی کیبورد های لپ تاپم ! ای اعصابم رو بهم می ریزه ؛ منم با اجازتون یقشو از پشت می گیره عین کیسه گونی می برمش می دمش بغل مامانم و می گم بگیرینش این گربه ی کوچولوتون رو رو اعصابمه ... باز بعد از 1 دقیقه دوباره ماجرا تکرار می شه و ... ( خدا نگهش داره واسه مامان بابام و سایه مامان بابامون رو از سرمون کم نکنه ؛ به امید خدا ... )

پرده هفتم ( به فکر افتادم ) : یعنی دارم انجامش می دما ، فک نکنین هنوز توی فکرم ! دنبال یه مکان می گردم برای راه اندازی شرکت خودم ! از اون طرف بابام هم دارن یه کارائی می کنن واسه راه اندازی یه مرکز GPS که من می تونم این بخش رو هم یکی از بخش های فعالیت های شرکت خودم کنم و کاراش رو انجام بدم ! شاید شما ندونین ولی GPS در امر حمل و نقل اونم مخصوصاً عمومی خیلی کاربرد داره ! فکر های خوبی توی سرم هست که اگه بتونم یه حامی پیدا کنم یعنی می تونم خیلی زود به خواسته هام برسم ... فقط باید دعای پدر مادرم پشت سرم باشه ( که فقط نفرینه - شوخی ) ...

پرده هشتم ( اگه ببینین ) : باور نمی کنین ولی یه لوگوئی واسه شرکتم طراحی کردم که وقتی پرستو دید خیلی خوشش اومد و ازش تعریف کرد ! گفت عالیه ؛ اما به دلایل امنیتی نمی تونم نشونتون بدم یا اینکه حتی اسمش رو بهتون بگم ! در عرض فک کنم یک ساعت تونستم این لوگو رو واسه مهر شرکت طراحی کنم و خیلی خودم از کارم راضی هستم ! یه صفحه توی فیس بوک هم واسش ساختم و دارم دنبال یه کارت ویزیت شیک با کمکم پرستو می گردم ! پرستو ازم وقت خواسته تا طراحیش کنه و بهم بده و منم منتظرم که کارش تموم بشه ! تا اون وقت من هم دنبال یه مکان واسه شرکت می گردم و سعی می کنم زودتر کاراشو انجام بدم و کار شرکت رو شروع کنم و ... اما فک کنم بدونین که وضعیت بازار دیجیتال و فناوری چقدر داغه و همه چیز داره گرون می شه اونم به صورت نجومی . وقتی هارد 500 اینترنال بشه 180 هزار تومان ، حالا شما بقیه چیز ها رو حساب کنین و ببینین که کسی عمراً کاری می کنه ؟! غیر ادارات ...

پرده نهم ( یه مدتی شده ) : می دونین قبلاً هر تقی به توقی می خورد اعصابم بهم می ریخت و سریع عصبیم می کرد و جبهه می گرفتم اما مدتیه واقعاً خیلی آرومم و این آرامش رو اولاً لطف خدا می دونم و دوماً بازم خدا ! چرا ؟ واسه اینکه اگه لطف خدا نبود پرستو کنارم نبود ( حالا با همه بحثامون ) ولی اینکه کنار همدیگه آرامش داریم یه دنیای دیگه است ! اما دیروز یه دعوائی شد توی دفتر کارم که خدائی خودم مونده بودم باید چیکار کرد ! یکی از اسکنر های سیستم هم خسارت شدیدی دید چون با مشت کوبیده شد روش ! اونی هم که دعوا کرده بود رفته بود اداره کل و شکایت و همه گفته بودم که کار کار آئینه ! اما به خدا من نبودم و اصلاً حتی یه کلمه هم صحبت نکرده بودم به این خاطر ؛ یکی دیگه مسئولشه به خدا . یارو اینجا شاخ و شونه می کشیده ولی رفته اداره کل گریه می کرده به خدا ! وقتی رفته بودم اداره کل اصلاً باورم نمی شد اینطوری بوده قضیه ! ع.م بهم می گه رامین یه ارباب رجوع اومده بود اینجا ، با اون سن و سالش مرد گنده گریه می کرد و ما همه کارامون رو تعطیل کرده بودیم و به کار اون می رسیدیم ! به خدا نمی دونین چه اوضائی بود اونجا ؛ حتی رئیس اداره هم اونجا به اون توجه می کرد ! دل همه واسش کباب شده بود ! اما کاش من یه کم زودتر رفته بودم اونجا قضیه رو می دیدم و اصل اون رو توضیح می دادم اما حیف دیر رسیدم ... در کل من دخالت نکرده بودم ولی همه چیز اون ارباب رجوع هم درست نبود از اول مشکل داشت و با برخورد بدی وارد شد که متاسفانه شانس آورد طرف حسابش من نبودم والا معلوم نبود الان چی بود جریان ...

پرده آخر ( سلامتی دوستان و یاد کردن ) : می خواستم خدمتتون عرض کنم که چند تا حرف با دوستا باحال خودمون دارم ! اول از همه با کرم خبیث شروع می کنم که اینقدر تنبل شده نه آپ می که نه جواب کامنت های وبلاگش رو می ده ! از همینجا به کرم خبیث : بیا دیگه سر بزن بابا کشتی ما رو ! مورد بعد از سحر خانوم که خودش معلوم نیست کجاست و شاید رفته پیش بقیه دوستاش ! سحر خانوم زیاد سر می زد به من اما الان اصلاً ...! بهزاد رو هم که دوست دارم فقط بهش بگم ... ( بیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب ) ... و ... ( بیــــــــــــــــــــــــــــــــب ) ...! حقت بود بهزاد جان تا تو باشی که دیگه به من سر نزنی وراجی هم نکنی ... ( بیـــب ) ... . خب من برم دوستای خوبم و امیدوارم از این پست من خوشتون بیاد ! البته خوش اومدن نیست ، اتفاقات زندگیمه و دارم اینجا می نویسم و اگه شما میاین و می خونین و به من توی مشکلاتم کمک می کنین و از من طرف داری می کنین یا سرزنشم می کنین منت سر من می ذارین و به داشتن دوستانی مث شما افتخار می کنم ...

فقط واسه فوضولی ...

سر کلاس « آزمایشگاه سیستم های عامل مدیریت شبکه » و « آزمایشگاه شبکه های کامپیوتری » هستم ؛ فقط محض خنده اومدم این پست رو بذارم و برم و بگم خیلی با حاله اینطوری سر کلاس باشی ...  

راستی یه اتفاق خیلی خیلی باحال افتاده که باید واستون تعریف کنم که از این اتفاق تونستم خیلی از شما ها رو نجاتتون بدم که سرتون کلاه نره ... 

چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه ... I Love You Khodnevis

آئین از نگاه شما ...

راستش نمی دونم اسم این پست رو یه بازی بزارم یا اینکه چیز دیگه ای اما دوست دارم خودم رو از نگاه شما دوستای خودم بشناسم ! هر حرکت و رفتاری که از من دیدن رو چه خوب و چه بد برای من دیدگاه بزارین تا منم خودم رو از چشم شما بشناسم ! اگر هر بدی یا خوبی دارم و شما دیدین رو بهم بگین تا بتونم ببینم چطور آدمی هستم ...
پس در دیدگاه های وبلاگ من بنویسین و من رو توصیف کنین ...

جمعه ها ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که دوست ندارم ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که خسته کننده است ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که پرستو رو از من دور می کنه ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که من رو مجبور می کنه تا لنگ ظهر بخوابم ، بدون قصد ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که تلویزیون هیچی جز برنامه کودک نداره ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که ماهواره داره تکرار برنامه های پخش شدش رو نشون می ده ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که وقتی بیدار می شی حس می کنی کسلی ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که غروباش بد جوری دل آدم می گیره ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که حس هیچی رو نداری ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که هیچ فعالیت فیزیکی یا فکری نمی کنی ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که من دلتنگ می شم ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که من میام از خونه بیرون تا روانی نشم ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که هر چقدر انتظار بکشیم زود تموم نمی شه ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که نمی تونی که نتونی ...

جمعه ها تنها روز از هفته است که ...

من جمعه رو دوست ندارم ...

پ.ن : ببخشید دوستای گلم ، شما ها ممکنه جمعه رو خیلی دوست داشته باشین چون واستون با کل روز های هفته فرق می کنه ! واسه منم فرق داره اما با بدترین شکل ممکن ...