خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

اومدم ...

ببخشید ، دو روزی درگیر مراسم خاک سپاری و ختم بابا بزرگم بودم و روز سوم هم رفتم سر کار ( یعنی چهارشنبه - پنجشنبه )

این چند روزی هم که رفتم سر کار اوضاع بدی داشتم ؛ هم از یه طرف اینترنت قطع شده بود ، هم خطا مشکل پیدا کرده بودن و هم دفاتر فروش شهر شرکت ها ارتباطشون با سرور مرکزیشون قطع شده بود . در کل اوضاع خیلی بدی واسه من شده بود ، چندین تا کار پشت سر هم ( راستش به خاطر اون رو روزی که پایانه نبودم و درگیر تدفین بابا بزرگ بودم این اتفاقا افتاده و به احترام سوگی که داشتم ، هیچی نگفته بودن )

روز چهارشنبه زنگیدم مخابرات و با کلی اینور اونور فهمیدم اصلاً تلفن از مخابرات قطع بوده . روز اولی هم اصلاً به حرف های من گوش نکردن به هیچ عنوان ...

روز پنجشنبه روز حسابی شلوغ و پر کاری واسه من یه نفر بودش . همکارمم که هرزگاهی می رفت بیرون در کل من باید هم کارای دفتر رو انجام می دادم و هم تلفنام رو می زدم به مخابرات و شرکت سرویس دهی اینترنت و ... . در کل دهنم آسفالت شد ... . روز پنجشنبه تونستم تلفن رو وصل کنم اما متاسفانه اینترنت افتاد واسه روز شنبه ...

امروز که رفتم سر کار به همراه پدر بزرگوارم بود که دو روز قبلی که من رفته بودم رو نیومدن به خاطر مراسم ؛ از صبح تماس می گرفتم مخابرات و شرکت شایان شبکه . با مخابرات که دیگه تند شدم و دعوائی ، آخه اشکال از طرف اوناس و اصلاً جواب درستی به من نمی دن و می گن شرکت شایان شبکه مشکل داره و شما باید با شرکت هماهنگ کنین . منم زنگیدم شرکت شایان و گفتم اینا اینطوری می گن خودتون یه کاریش بکنین . در کل تونستم امروز تمامی خطوط رو درست کنم و ارتباط و ... رو برقرار کنم ( خوشم میاد پیگیر کاری می شم ، تا تموم نشه آروم نمی گیرم )

راستی امروز بعضی از افراد که من زیاد ازشون خوشم نماد اومدن واسه درخواست صورت وضعیت . بابا هم خوب پیچوندنش و افتاد واسه فردا و پرداخت مبلغ خیلی زیاد و ... . در کل من دارم حال می کنم این آقای ع.ن داره اذیت می شه ...

پ.ن : ببخشید دیر به دیر آپ می کنم آخه خدائی کمی درگیر کار و زندگیم هستم . در کل ببخشید ...

ببخشید ببخشید ...

من ازتون معذرت می خوام ! یه چند روزیه از صبح می رم تا 11 شب سر کارم و درگیر ، وقتی هم که میام خونه می شینم ویندوز سیستم عوض می کنم و ویندوز رو آماده می کنم واسه نرم افزار فروش بلیط و صدور صورت وضعیت . اینقده کار می کنم کسی نیست بگه دستت درد نکنه یا یه پولی بهمون بده خدائی ...

دیشب بود فک کنم رفتم مأموریت ، ساعتش رو دقیقاً یادم نیست اما مطمئنم تازه غروب شده بود و هوا تاریک . هماهنگ کردیم و منم سریع رفتم و برگشتم . جاتون خالی بهمون کیک و آبمیوه هم دادن ، می خواستن واسه شام هم نگهمون دارن که ... .

توی جاده ، نزدیکی های شهرمون بودم که گوشیم زنگ زد و فهمیدم بله ، باز یکی از شرکت ها وسط کار سیستمش داغون شده ( بدبختی من که یکی دو تا نیست ) . خودمو با سرعت رسوندم پایانه و تا ساعت 11 شب اونجا بودم ، سیستمشون رو هم بعد آوردم اینجا ویندوزش رو عوضیدم . در کل شب خوبی نبود ، اما صبحش نیم ساعت بیشتر خوابیدم ( اینش کیف داد )

امروز ساعت 5 هم رفتم یه شرکت دیگه و سیستمش رو راه اندازی کردم و شکر خدا مشکلش پیدا شد و تونستم راه بندازمش ...

پ.ن : نمی دونم چرا حرفم نمیاد ، چرا اینطوری شدم ؟! منی که لااقل 2 روزی یه بار آپ می کردم ...

نامردای ...

امروز روز خیلی بدی بود ! نمی دونم جوابِ کدوم اشتباهم بود که اینطوری باید ضربه می خوردم . واقعاً بعضی آدم ها چقدر باید نامرد و بی معرفت باشن . واسشون از استراحتت ، از اعصابت و از هر چیز خوبی که داری بگذری که فلونی توی دفتر شرکتش ایراد داره ، مشکل داره باید بری رفعش کنی و از هر کجائی که بود خودتو با تموم سرعت می رسوندی که نکنه مشکلی براشون پیش بیاد و خدائی نکرده از کارشون عقب بمونن . بشکنه این دست که نمک نداره ، تف به اون معرفتی که من واسه شماها خرج کردم و ای لعنت به اون پولی که قراره شما به من بدین . امروز جلسه واسه مشخص کردن وضعیت مالی ، بدهکاری ، هزینه ها و حقوق کارکنای طرح نوین بود که با پرسش پس حقوقِ آئین کو شروع شد و به نصف کردن اون چیزی که حقِ من بود تموم شد . کاملاً از اون پولی که حقِ من بود ، فقط و فقط 50% بهم بر می گرده در صورتی که من از وظیفه ای که داشتم سرپیچی نکردم ! یعنی دم هر چی آدمی که از همه بیشتر واسش معرفت خرج کردم گرم که اومد و چنان گذاشت تو کاسم که باورم نمی شد ! هم اون آقای م.ف که رئیس بهش می گفتم هم بقیه که به یه زنگشون هزار تا کارو واسشون ردیف می کردم و انجام می دادم . من وقتی توی جلسه بودم و شنیدم که گفتن « خب خستگی و فشارش همون 2 هفته اول بود و تموم شد » دم شما گرم به خدا ، دیگه بقیه روز هاشو هم که نگاه نکردن که آقا من رو می کشوندن پایانه و تا وقتی کارشون تموم نمی شد از اونجا نمی اومدم بیرون . حتی اگر کارِ ضروری داشتم و از کارم می افتادم اما بازم وامیستادم تا کاری که اونا ازم خواستن انجام بشه . آفرین خیلی عالیه ...

شنیدم توی جلسه اون ع.ن که حساب و کتاب دستشه بهونه کرده به حرف من گوش نکرده و من به ایشون گفتم رمز بقیه کاربر ها رو در اختیارِ من بزاره تا من به امور مالی دسترسی داشته باشم . آخه یکی نیست بگه نامرد ، تو که یه 2 - 3 روزی رمز رو داشتی ، چرا رفتی واسه نرم افزار کاربر تعریف کردی و جاهای دیگه سرک کشیدی ؟! خدایا چی بگم ...

من که وقتی اینا رو شنیدم رفتم توی اون دفتر و کیف عینکم رو برداشتم ، زدم بیرون از پایانه و رفتم توی محوطه پارکینگش جای ماشین نشستم . هزار تا فکر کردم و تصمیم گرفتم اما آخر رسیدم به اینکه دیگه به هیچ عنوان حتی به تلفنشون هم جواب ندم . بابا و همکارم می گفتن که این نصفه رو هم بگیر ، بازم حقته اما من گفتم نمی خوام ، بزارن روی پولشون که خدائی نکرده ضرر نکنن بی افته گردن من . می خوام آخرین کارائی که گردنم مونده رو انجام بدم و دیگه خلاص ...

پ.ن اول : می خوام برم دنبالِ یه کارِ جدید ، خدا کنه پیدا بشه ...

پ.ن دوم : امروز متوجه شدم دفترچه های پودمانی کاردانی اومده و می رم بگیرم و ثبت نام کنم . دعا کنین قبولم کنن ...

پ.ن سوم : در کل ، دعام کنین مشکلاتی که پیش رومه زودتر حل بشه ، واسه زندگیم تصمیماتی گرفته بودم ...

مسخره شدیم ...

والا به خدا من موندم با این شرکت ها و مدیراشون باید چیکا کنم خدائی . اعصاب معصاب واسه آدم نمی زارن . یه روز میانُ می گن آقا بیا سیستم های قدیم ما رو وصل کن ، ما شراکت نخواستیم ! روز بعد میان و می گن آقا یه جلسه می خوایم بزاریم و دوباره همگی رو سر جمع کنیم ( کسی که به فکر من نیست که توی این ماه رمضونی و دهن روزه چه کارا و بلاهائی که سر من در نمیارن ! ) . در کل ما شدیم عروسک خیمه شب بازیِ این آقایون محترم ...

1 هفته است که درگیر آمار اطلاعات مسافرم و بالاخره امروز تونستم با مقدارِ کمی که ( مقدار کم منظورم همه غیر از 3 شرکته ) ایمیل کردم اداره کل و رسوندم دست ح.س با کلی مکافات و سرعت خیلی کم . چقدر زنگ زدم و اینور اونور کردم که بتونم آمار رو جمع کنم ، آخرشم مطمئنم نه تشکر و نه ... زنگ می زنن می گن چرا آمار کمه ! به قول ح.ب ، اگه دیدی زِر زِر زیادی زدن بگو خانوم ... خودش بیاد بگیره ، به شرکت ها زنگ بزنه که بیارن ! چه غصه ها خودری که خودت رو اذیت می کنی . اما خب مسئولیتی قبول کردم باید پاش وایسم ، نمی شه رد کرد که ...

کلاس ها شروع شد ...

منظورم دانشگاه نیست ، کلاس های آموزشی مخصوص رانندگان که ما مسئول برگزاریش هستیم شروع شده و امروز اولین روزش بود و دو روز دیگه مونده ! از دیروز دارم تماس می گیرم با راننده هائی که ثبت نام کردن ! زنگ زدن و معین کردن تاریخ کلاس ها و تهدید و خط و نشون که نیای فلان می شه و پس فلان ! در کل بهتون بگم که تا جمعه درگیرم ! آخه همکارم و بابام که توی کلاسن و من می مونم تنها توی دفتر !

سیمون قول داده تا فردا پس فردا از سفر برگرده ! سیمون که یادتونه کی بود ؟! گفتم که سیمون اسم مستعار عشقمه توی بلاگم ! رفته سفر ، پیش داداشش از اون سر بزنه و برگرده ! دلم واسش یه ذره شده اما نمی دونم خودش می دونه دلتنگشم یا نه ...!

شکر خدا اون مبلغ پولی که واسه پشتیبانی سایت ها بود به حسابم واریز شد ، همین امروز . دارم جمع می کنم تا بتونم تا تقریباً اواخر مرداد ماه وسیله ای رو که نیاز دارم بگیرم ! یه ویژگی خوبی که دارم اگه بخوام چیزی بگیرم و اراده کنم ، هم وقت می زارم براش و هم پس انداز می کنم ! ( دعا کنین دارم می رم واسه دانشگاه اقدام کنم که هر چه زودتر راهم به سمت عشقم سیمون باز بشه )

یه تصمیم دارم برم با شرکت هائی که طرف قرارداد و همکار های من هستن ، یه قرارداد ببندم که اگه یه روزی خدائی نکرده بابا از پایانه رفتن ، بتونم با کمک همون قرارداد ها گلیم خودم رو از آب بکشم بیرون ! باور کنین بابا خیلی انسان شریف و خدا شناسی هستن ، آخه تا حالا نگذاشتن یه قرون به خدا ناحق به کسی که حقش نیست برسه اما بقیه اینطور نیستن ...

دلم یه مسافرت خوب می خواد اما حیف نمی شه ! هم کارم گیره اینجا هم اینکه ماه رمضون داره شروع می شه و هم مهمتر اینکه بابا نمیان ! آخه مسافرت های خانوادگی رو خیلی دوس دارم ... ( کاش سیمون باهام بود ، با اون می رفتم مسافرت اما حیف که نمی شه فعلاً )